گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۵

 

ریاضت نیست پیش ما همه لطفست و بخشایش

همه مهرست و دلداری همه عیش است و آسایش

هر آنچ از فقر کار آید به باغ جان به بار آید

به ما از شهریار آید و باقی جمله آرایش

همه دیدست در راهش همه صدرست درگاهش

[...]

مولانا
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۰

 

دگر باره اگر بینم جمال عالم آرایش

چو دامن بر نمی دارم سر شکرانه از پایش

زبخت رفته خوش خندم ز عمر رفته خرسندم

اگر در سال ها باشد به من یک لحظه پروایش

ز خاکم سرو و گل آخر به جای خار و خس رستی

[...]

حکیم نزاری
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

به عزم رقص چون در جنبش آید نخل بالایش

نماند زنده غیر از نخل بند نخل بالایش

عجب عیبی است غافل بودن از آغاز رقص او

به تخصیص از نخستین جنبش شمشاد بالایش

بمیرم پیش تمکین قد نازک خرام او

[...]

محتشم کاشانی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳

 

چون آمد جان به لب، زانگونه شد محو تماشایش

که تا صبح قیامت، بر لب از حیرت، بود جایش

فلک ما بی غمان را ره دهد در جلوه گاه او

رود پرهیز گویان پیش پیش قد رعنایش

به چشم مردمان از ضعف تن بنمایم و شادم

[...]

عرفی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

ز پا افکند ما را آرزوی سرو بالایش

اجل گر دست ما گیرد سر افشانیم در پایش

مرا دوزخ سزاوارست اما دیده راحت

که من با عشق او خو دارم و او با تماشایش

به نوعی بگذرد آن تند خو گرم عتاب از من

[...]

فصیحی هروی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴

 

که دل بر جا تواند داشت پیش چشم شهلایش

کشد ز آیینه بیرون عکس را مژگان گیرایش

ره عشق ار به سر آید ندارد راه بیرون شد

به ساحل گر رسد کشتی همان دریا بود جایش

به قتلم غمزهٔ خونریز را همدست مژگان کن

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۶۰

 

به عاشق صید عاشق میکند قد دلارایش

ز طوق قمریان فتراک دارد سرو بالایش

ز مستی گرچه نتواند گرفتن چشم او خودرا

ندارد در گرفتن کوتهی مژگان گیرایش

گلستان کاسه دریوزه سازد لاله و گل را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۶۱

 

ندارد سرکشی ازاهل دل قد دلارایش

پری در شیشه دارد از تذروان سروبالایش

زبان العطش گویی است هرمژگان آن ظالم

به خون عاشقان تشنه است ازبس چشم شهلایش

ز مژگان قدسیان را رخنه ها افکند درایمان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۶۲

 

به مژگان بر نمی گردد نگاه از چشم گیرایش

غزالان را ز وحشت باز می دارد تماشایش

نگردد خامه بی شق سخن پرداز،حیرانم

که چون آید برون حرف از به هم چسبیده لبهایش

نبیند گرچه سرو از سرکشیها زیرپای خود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۶۳

 

به وحشت دل کجاگردد خلاص ازچشم شهلایش ؟

که آهو چشم قربانی شد ازمژگان گیرایش

به هرجانب نظر جولان کند گل می توان چیدن

که شد یک دسته گل عالم ز حسن عالم آرایش

چه قد دلفریب است این، که گردیدند خوش چشمان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۶۴

 

سهی سروی که من دارم نظر بر قد رعنایش

دو عالم چون دو زلف عنبرین افتاده درپایش

خمار و خواب وبیماری و شوخی وسیه مستی

ز یک پیمانه می نوشند می درچشم شهلایش

سخن چندان که می ریزد زچشم اوبه آسانی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۲

 

قلم ماری است کز رشوت بود افسون گیرایش

به این افسون توان رست از گزند روح‌فرسایش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۳

 

به دوری محو از خاطر نگردد قد رعنایش

فراموشی ندارد مصرع موزون بالایش

صائب تبریزی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۳۵ - دوکتراش

 

نگار دوکتراش من گذشت از چرخ غوغایش

چو دوک پیوسته در چرخند مرد و زن ز سودایش

اگر پرسد کسی از وی به ناگه قیمت دوک را

کمانچه افگند در گردن و گرد ته پایش

سیدای نسفی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۴

 

اگر زین رنگ‌، تمکین می‌زند موج از سراپایش

خرام خویش هم مشکل تواند برد از جایش

به غارت رفتهٔ گرد خرام او دلی دارم

که چون‌ گیسوی محبوبان پریشانی‌ست اجزایش

زبان در سرمه می‌غلتد اسیران نگاهش را

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۵

 

حیا بی‌پرده نپسندید راز حسن یکتایش

پری تا فال شوخی زد عرق‌کردند مینایش

دلی می‌افشرد هر پر زدن تحریک مژگانت

نمی‌دانم چه صید است این‌که دارد چنگ‌ گیرایش

چراغ عقل در بزم جنون روشن نمی‌گردد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۷

 

زبان فرسوده نقدی را که شد پا بسته سودایش

قیامت دارد امروزی که در یادست فردایش

محیط‌عشق‌برمحرومی‌آن‌قطره‌می‌گرید

که دهر از تنگ چشمی در صدف وامی‌کند جایش

درین ‌گلشن نه تنها بلبلست از خانه بر دوشان

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۸

 

سر تاراج گلشن داشت سرو فتنه بالایش

به صد عجز حنا خون بهار افتاد در پایش

گلستان آب شد از شرم رخسار عرقناکش

صدف لب بست از همدرسی لعل گهر زایش

ز شبنم‌کاری خجلت سیاهی شسته می‌روید

[...]

بیدل دهلوی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۹ - درتهنیت عید غدیر و منقبت حضرت امیر علیه السلام

 

گهی (؟)اندام کشور را دمی فاسد کند رایش

اگر فصدش نفرمائی رود از کف ز افزایش

توهم دم درکش ار خواجه برنجی داند آسایش

مگر دهقان ندیدستی که چون آید بپیرایش

جیحون یزدی
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

چه امکان است گردد از دلم بیرون تمنایش

که باشد صورتم آیینه‌سان محو تماشایش

برای انتظار اوست تمهید نفس هر دم

که در آغوش دل از شوق خالی می‌کند جایش

نگه را سرمه چشم امید حیرت خود کن

[...]

طغرل احراری
 
 
۱
۲
sunny dark_mode