گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۱۰

 

شبی بر ما اسیران بگذرد بی روی چون ماهش

که از چشم سفید عاشقان باشد سحر گاهش

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۱۱

 

ز آتشپاره خود گرمیی تا وا کشم، هردم

چو اشک شمع در هر گام میگیرم سر راهش

واعظ قزوینی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۳

 

مپرسید از نگین شاه و اقبال نفس‌ کاهش

به چندین کوچه افکنده‌ست سعی نام در چاهش

خودآرایی به دیهیم زر و یاقوت می‌نازد

ز ماتم ‌کرده غافل خاک رنگین بر سر جاهش

اگر شخص طلب قدر جنون مفلسی داند

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode