امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۴۲
هر آن عاقلکه او بندد دل اندر طاعت یزدان
نشایدکاو نپیوندد دل اندر خدمت سلطان
سلامت باد آنکس کاو بهم پیوندد و بندد
تن اندر خدمت سلطان دل اندر طاعت یزدان
همه شاهان همی نیکاختری جویند از این خدمت
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۴۴
چو لالستان همی بینم شکفته عارض جانان
بنفشستان همی بینم دمیده گرد لالستان
بنفشه نیست آن زلفین و لاله نیست آن عارض
یکی نورست در ظلمت یکیکفرست در ایمان
نه خط است آن مگر دودست گلبرگ اندر آن مضمر
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵۵
همایون جشن پیغمبر شعار ملت یزدان
مبارک باد بر سلطان بن سلطان بن سلطان
خداوند خداوندان معزالدوله رکنالدین
شهنشه بوالمظفر برکیارق سایهٔ یزدان
جوان دولت جهانداری که پیش نامه و نامش
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵۷
همی تا دولت و ملک است در ایران و در توران
ملکسنجر خداوندست در توران و در ایران
جوان دولت جهانداری که از اخبار و آثارش
بیفروزد همی دولت بیفزاید همی ایمان
سپاهش درخراسان است و اخبارس به قسطنطین
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۶ - در مدح امین الدین رازی
بنه چوگان ز دست ای دل که گمشد گوی در میدان
چه خیزد گوی تنهایی زدن در پیش نامردان
چو گویی در خم چوگان فگن خود را به حکم او
که چوگانیست از تقدیر و میدانیست از ایمان
بدین چوگان مدارا کن وز آن میدان مکافا بین
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۳ - در تفکر در آثار قدرت خدای تعالی و در موعظت و نصیحت گوید
خداوندی است عالم را جهان آرای و گیتی بان
که عالم را همی دارد نگاری چون نگارستان
نگه دارنده خلقان؛ پدید آرنده گیتی
که رحمتهاش بی حد است و نعمتهاش بی پایان
جهانداری که می دارد ؛ به ترتیب و نسق عالم
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶
زهی از فر تو گشته جهان نصرت آبادان
زهی در عهد تو دیده زمانه عدل نوشروان
به نصرت دور گردونی به حرمت کعبه ثانی
به رتبت اوج خورشیدی به کنیت سایه یزدان
چو تو ساغر نهی بر کف ترا جنت سزد مجلس
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۲۴
اتی النیروز محفوفا بهذا الحسن والاحسان
تفضل واشرب الصهبا بهذا الروح والریحان
خداوندا می گلگون ز یار لاله رخ بستان
که رخ بنمود گل در باغ و آمد لاله در بستان
لقد نادی منادی الغیم بالتغرید والالحان
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۹ - در توحید و چگونگی خلقت جهان و انسان
جهان را هم جهان بانی است، پیدابین و پنهان دان
که زیر گنبد نیلی، پدید آورد چار ارکان
یکی چون عود پرورده، دویم کافور حل کرده
سیم سیماب گون پرده، چهارم لاله گون مرجان
جهانی را به یک امر، دو حرفی در وجود آورد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۴
مرا در دل همیآید که من دل را کنم قربان
نباید بددلی کردن بباید کردن این فرمان
دل من می نیارامد که من با دل بیارامم
بباید کرد ترک دل نباید خصم شد با جان
زهی میدان زهی مردان همه در مرگ خود شادان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۵
عدو توبه و صبرم مرا امروز ناگاهان
میان راه پیش آمد نوازش کرد چون شاهان
گرفته جام چون مستان در او صد عشوه و دستان
به پیشم داشت جام می که گر میخوارهای بستان
منور چون رخ موسی مبارک چون که سینا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۹
اگر امروز دلدارم درآید همچو دی خندان
فلک اندر سجود آید نهد سر از بن دندان
الا یا صاح لا تعجل بقتلی قد دنا المقتل
ترفق ساعه و اسال وصل من باد بالهجران
بگفتم ای دل خندان چرا دل کردهای سندان
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۵
مرا طاقت نمیباشد جدایی کردن از جانان
به مزدِ جانِ خود بر من ببخشید ای مسلمانان
رفیقان دردمندان را چه غیرت بیش ازین باشد
که خود را میکشیم اینجا و آنجا بیخبر جانان
که را بودی جوانمردی که پیغامی بیاوردی
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١٢٨ - قصیده در مدح تاج الدین علی سربداری
مرا دولت بشارت داد و گفت آمد زمان آن
که از دوران شوی بارد گر خرم دل و شادان
صفای صبح پیروزی بفال سعد شد پیدا
ظلام شام نکبت گشت زیر نور او پنهان
چه خوش زین مژده ناگه بگوش هوش من آمد
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۵٠
اگر تو در کلام الله نون ساکن و تنوین
بدشواری همی گوئی کند ابن یمین آسان
شود پیدا بحرف حلق و اندریر ملون مدغم
بود مقلوب بایا و شود در مابقی پنهان
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۷
تویی لیلی تویی لیلی تویی درد مرا درمان
منم مجنون منم مجنون منم مجنون سرگردان
تویی شیرین به عهد خسرو پرویز بنشسته
منم فرهاد کوه افکن به بادم رفته شیرین جان
تویی شیرین تویی شیرین تویی شیرین چو جان در تن
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۷
بیا، ای یار سودایی، بیا، ای جان سرگردان
ازین سودا خبر داری، ز سودا آیتی بر خوان
بیا، ای جان «الله » خوان، مترس از موج و از توفان
مگر گوهر بدست آری ازین دریای بی پایان
بیا، با فر سلطانی، بیار آن جام روحانی
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳
حیات تن ز جان آمد، حیات جان ز جان جان
زهی حکمت،زهی قدرت، زهی سلطان جاویدان!
چه محرومی؟ چه محجوبی؟ که اندر عالم خوبی
دلت نوری نمی بیند بغیر از عرصه امکان
گدایی کن ز هر جامی، که تا یابی سرانجامی
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۹
تجلی میکند شاهد پس از چندین عجب بر ما
ولی از کثرت پرده کماهی دیدنش نتوان
ورای پرده قاسم را به حق راهیست پنهانی
که میبیند به فضل حق ازل را با ابد یکسان
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶ - خواجه عماد فقیه فرماید
بجان آمد دل تنگم زدست عقل سرگردان
بده ساقی می باقی زخویشم بیخبر گردان
کتان سان شد تنم بی تاب وچون موئینه مو ریزان
زپار جامه سرما و فکر رخت تابستان
زمانی میخورم در بحر حبر موجزن غوطه
[...]