خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۴۳
به چوگان قضا بادا شکسته دست چوگانم
که برهم زد هلال ابروی خورشید تابانم
مرا سودای چوگان بازی اندر سر کجا بودی؟
اگر قلاب مهرش چنگ واکردی ز دامانم
به وجه خونبها بر کف گرفته نقد جان و دل
[...]
خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۴۴
ز سودای خود ار خطی به کلک شوق بنشانم
دو صد مجنون کند مشق جنون اندر دبستانم
بگیرد شب پره خورشید را چون آشبان در بر
اگر یک شمه از دل تیرگی غم بر افشانم
گرفتارم به دام دیلمی خوی ستمکاری
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۳
چنین کآشفته زآن شاهد زنخ و آن زلف فتانم
به چاهی بی رسن آماده زنجیر و زندانم
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۸
به کام دل شبی گر بوسی از لعل تو بستانم
اگرچه یک جهان جان باشدم دامن برافشانم
اگرچه در همه عمرم به پیش ای دوست ننشینی
ولی من گر همه جانست بر جای تو ننشانم
کنم هرشب به دل پیمان که توبه بشکنم دیگر
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۴
فدای قاصد جانان کز او آسوده شد جانم
بشارت های خوش داد از اشارتهای جانانم
به عالم هیچ عیشی را از این خوشتر نمیدانم
که جام از من تو بستانی و من کام از تو بستانم
نمیدانم چه عشق است این که یک جا کند بنیادم
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
مگر بهر سفر برسته محمل باز جانام
که از تن میرود دنبال آن محمل نشین جانم
مکن بر من ملامت گر ز چشم موج خون خیزد
که اندر بحر هجرانست هر دم خوف طوفانم
عجب نبود اگر پیراهن طاقت قبا گردد
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۷ - درسوگ همسر خود
فلک جمعیتم بر هم زند، خواهد پریشانم
نمی داند من از زلف بتی آشفته سامانم
پری زادی که با خود رام کردم با هزار افسون
هنوزش سیر نادیدم که شد از دیده پنهانم
عجب شمع فروزانی اجل خاموش کرد از من
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸
بیاور باده ساقی تا دمی حالت بگردانم
روم در مستی و داد دلی از گریه بستانم
نه از شوق بهشت و نی ز خوف دوزخم گریان
خدا داند بود از بیم هجر دوست افغانم
گلستان خیالم را رسیده فصل فروردین
[...]
میرزاده عشقی » نوروزی نامه » بخش ۱ - در توصیف بهار استانبول
به شب اندر شبستانم، به روز اندر دبستانم
ز فکر تو چه سان خوابم ز ذکر تو چه سان خوانم؟
چه کردستی به من ای مه؟ که آنی بیتو چون مانم
بُوَد عمرم چو زنجیر و شود عالم چو زندانم
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸ - به مرغان چمن
خراب از باد پائیز خمارانگیز تهرانم
خمار آن بهار شوخ و شهر آشوب شمرانم
خدایا خاطرات سرکش یک عمر شیدایی
گرفته در دماغی خسته چون خوابی پریشانم
خیال رفتگان شب تا سحر در جانم آویزد
[...]