گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۶

 

ز بس دامان ناز افشاند زلف عنبر افشانش

خط مشکین دمید آخر ز موج‌ گرد دامانش

ز جوش شوخی چشم تماشا می‌کند پنهان

به طوق قمریان نقش قدم سرو خرامانش

در آن محفل‌که شوق آیینهٔ اسرار می‌گردد

[...]

بیدل دهلوی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

به نوعی گرم رفت از سینه بیرون تیر مژگانش

که گل چون شعله سر خواهد زد از خاک شهیدانش

مرا وحشی‌نگاهی کرده سرگردان صحرایی

که چون ریگ روان دل می‌توان رفت از بیابانش

سواد دیده را از خاک پایی کرده‌ام روشن

[...]

قصاب کاشانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲

 

پس از چندی کند یک لحظه با من یار دورانش

که داغ تازه‌ای بگذاردم بر دل ز هجرانش

پس از عمری که می‌گردد به کامم یک نفس گردون

نمی‌دانم که می‌سازد؟ همان ساعت پشیمانش

چو از هم آشیان افتاد مرغی دور و تنها شد

[...]

هاتف اصفهانی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۵

 

من و آن قامت شوخی که در هنگام جولانش

نشاند سرو را در خاک، اول تیر مژگانش

به هنگام تبسم معجزانگیز است آن لب ها

که گویا می چکد آب حیات از لعل خندانش

چه بی رحم است چشم فتنه انگیز کماندارش

[...]

سعیدا
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

به راهی می‌کشد عشقم که پیدا نیست پایانش

خضر نبود عجب گر گم کند ره در بیابانش

اگر هردم بود صد عهد و پیمان با رقیبانش

نیندیشم که آن پیمان‌شکن سست است پیمانش

شب وصل است و می‌نالم که شاید چرخ پندارد

[...]

سحاب اصفهانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

نه آن دیبای گلناری است بر سرو خرامانش

که دست خون ناحق کشتگان بگرفته دامانش

سپاه خط مگر بر کشور حسنش شبیخون زد

که بر گیسو شکست افتاد و بر گردید مژگانش

سراپا خاکیان مستند یا مخمور پنداری

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۹

 

شهنشاهی که بودی گوی گردون گوی چوگانش

سر از چوگان کین گردید گوی آسا به میدانش

سکندر حشمتی کآب خضر از خاک ره بردی

به ظلمات عطش در تیره گون شد آب حیوانش

خلیلی کش فدا زیبد چو اسمعیل صد قربان

[...]

یغمای جندقی
 

رشحه » شمارهٔ ۱۸ - مطلع یک غزل

 

فرستد مژدهٔ وصلی چو خو کردم به هجرانش

که بر جانم نهد دردی بتر از درد رحمانش

رشحه
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

خوشا روز و شب کلکته و عیش مقیمانش

گورنر مهر و مکناتن بهادر ماه تابانش

سکندر با همه گردنکشی چاووش درگاهش

ارسطو با همه دانشوری طفل دبستانش

کمند گردن شیران رم جولان شبدیزش

[...]

غالب دهلوی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۳۰ - خاقانی شیروانی

 

مرا دل پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش

دم تسلیم سر عشره سر زانو دبستانش

همه تلقینش آیاتی که خاموشی است تأویلش

همه تعلیمش اشکالی که نادانی است برهانش

نخست از من زبان بستد که طفل اندر نوآموزی

[...]

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۶۸ - وصال شیرازی

 

مرا پیری جوان بخت است‌ومن طفل‌زبان دانش

شکسته زان همی گویم که نغزآید زطفلانش

درست‌این نقل من نقلی است‌کزاشکسته‌به‌باشد

بلی این آب دندانست وباشد باب دندانش

مرامادر پدر بودند طبع و نفس و من بودم

[...]

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۳۰ - خاقانی شیروانی

 

مرا دل پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش

دم تسلیم سر عشره سر زانو دبستانش

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۶۸ - وصال شیرازی

 

مرا پیری جوان بخت است‌ومن طفل‌زبان دانش

شکسته زان همی گویم که نغزآید زطفلانش

رضاقلی خان هدایت
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۴ - در ستایش شاهزاد‌هٔ رضوان و ساده حسنعلی میرزا طاب ا‌لله ثراه گوید

 

ز چشمم خون فرو ریزد به یاد چشم فتانش

پریشان‌خاطرم از عشق ‌گیسوی پریشانش

ار خورشید می‌جویی نگهی روی چون ماهثث

وگر شمشاد می‌خواهی ببین سرو خرامانش

به دوران هرکجا باشد دلی از غم به درد آید

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۵ - در ستایش وزیر بی‌نظیر جناب حاج میرزاآقاسی رحمه‌لله فرماید

 

فلک دوش از عروس خور تهی چون گشت دامانش

چو عمان چهره شد پر در ز سیمین اشک غلطانش

شبه‌سان حقه‌ای‌ کفتید و بپراکند درهایش

شب‌آسا زنگیی خندید و بدرخشید دندانش

من اندرکٌنج تنهایی ازین اندیشه سودایی

[...]

قاآنی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

نهادی بر دلم دردی که درماندم به درمانش

فکندی در سرم شوری که ممکن نیست سامانش

نهادم روی در راهی که آغاز است انجامش

در افتادم به دریایی که پیدا نیست پایانش

فلک دیوی است افسون فر مشو غافل ز نیرنگش

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

دلم پیوست به ایشان در آن زلف و زنخدانش

چه محکم شد فراهم کنده و زنجیر و زندانش

به تیغ اشتیاقم کشت و خرسندم که در محشر

به دستاویز خونخواری زنم دستی به دامانش

مگر بار غم از جانم خود آخر وهله برداری

[...]

صفایی جندقی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

جهان دریای خونابست و ناپیداست پایانش

الا ای آب جو بهراس از این دریا و طوفانش

مجو شیر ای پسر زینهار از این نامهربان مادر

که خون شوهرانست اینکه می بینی نه پستانش

ندارد جز دونان بر سفرۀ این نانکور مهمانکش

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

دل من کنعانست و چاه سینۀ زندانش

جهان مصر بلاخیز و خرد یعقوب نالانش

عروس چرخ مینائی بصد کید زلیخائی

کشد هر دم ز رعنائی بسوئی طرف دامانش

الا ایباد روحانی ببر زینماه زندانی

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » لآلی منظومه » بخش ۵۳ - در ستایش ایوان مبارک حضرت ابی عبدالله

 

تعالی الله از اینکاخ فلک فرساد بیناش

که سر بر اوج او ادنی زند قوسین ایوانش

سلیمان گوبیا صرح ممرد بین که از هر سو

بجای دیو و دد صف بسته فوج حور و غلمانش

عیان از شمسئه کاخ منور نور لاهوتش

[...]

نیر تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode