گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۵ - بهار بی خزان

 

مرا کاین صبح روشن زا یک امشب در کنار استی

چه کارم ز این سپس با صبح و شام روزگار استی

به گونه طره افکندی و کردی تیره گون روزم

چگونه گونه نخراشم که اینم شام تار استی

تو را چشم و مرا دل هر دو بیمارند و این طرفه

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۶ - خسرو خوبان

 

مرا کی صبح روشن زا یک امشب در کنار استی

چه کارم ز این سپس با صبح و شام روزگار استی

چه طرف از بوستان و از بهارم هست از ایراک

تو سیمین تن به از هر بوستان و هر بهار استی

بنازم چشم مستت را، که از مستی و مخموری

[...]

افسر کرمانی
 
 
sunny dark_mode