گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲

 

به دل های پر از خون حرف آن زلف دو تا بگشا

سر این نافه را پیش غزالان ختا بگشا

ندارد طاقت بند گران بال پریزادان

بر آن اندام نازک رحم کن، بند قبا بگشا

نمی گنجد نسیم مصر در پیراهن از شادی

[...]

صائب تبریزی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

در آغوشم چو می‌آیی میان بهر خدا بگشا

گره از کار من تا وا شد بند قبا بگشا

متاع خویش نتوان کرد پنهان از خریداران

دکان رنگ و بو ای غنچه در پیش صبا بگشا

مکن کوتاه دامان کرم از دست محتاجان

[...]

سیدای نسفی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

چه شد گاهی به حرفی آن دو لعل دلگشا بگشا

اگر از بهر ما نگشایی از بهر خدا بگشا

ز پهلوی تو عمری شد گشادی آرزو دارم

اگر خواهی که بگشاید دلم بند قبا بگشا

نخواهم رفت جایی، مرغ دست‌آموز صیادم

[...]

مشتاق اصفهانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

بیا مستانه چاک پیرهن پیش صبا بگشا

در فیضی به روی دیده های آشنا بگشا

ز ترک التفاتت، کام زهر آلوده ای دارم

به دلجویی زبان غمزهٔ شیرین ادا، بگشا

هوا تا عطسه در مغز غزالان ختن ریزد

[...]

حزین لاهیجی
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

الهی بر دلم ابواب تسلیم و رضا بگشا

بروی ما، دری از زحمت بی منتها بگشا

رهی ما را بسوی کعبهٔ صدق و صفا بنما

دری ما را بصوب گلشن فقر و فنا بگشا

ببسط وجه و اطلاق جبین اهل تسلیمت

[...]

حکیم سبزواری
 
 
sunny dark_mode