گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

 

صبا می‌جنبد و آن مست ما را خواب می‌آید

که از دم‌های سرد من جهان بی‌تاب می‌آید

ازان مهتاب جان‌افروز کان شب بود مهمانم

جهان تیره‌ست بر من چون شب مهتاب می‌آید

من اینجا زار می‌سوزم به تاریکی و تنهایی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵

 

شب عیش است و ساقی با شراب ناب می‌آید

ز عکس طلعت او شعلهٔ مهتاب می‌آید

شب اندوه و تنهایی مرا از مطلع دولت

بشارت داد کان خورشید عالم‌تاب می‌آید

چو اندر دیده می‌آید خیال لعل میگونت

[...]

ابن حسام خوسفی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۲

 

گر از نظاره خورشید در چشم آب می‌آید

ز روی لاله‌رنگش در نظر خوناب می‌آید

در آن محفل که بی‌آتش سپند از جای برخیزد

کجا خودداری از پروانه بی‌تاب می‌آید؟

ندارد صیدی از من صیدگاه عشق لاغرتر

[...]

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶

 

سرزلف ترا تا دید دل، از پای می افتد

مدام این طفل را در اول شب، خواب می آید

چنان طفل نگه را بی رخت سرگشته می بینم

که پنداری ز راه کوچه گرداب می آید

طغرای مشهدی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۰۷

 

مداوای جنون از دیده بی‌خواب می‌آید

کز او دایم به گوش من، صدای آب می‌آید

شبی در بزم بی‌سامان من ای هم‌نشین، بنشین

چراغ داغ من کافی‌ست، تا مهتاب می‌آید

حزین لاهیجی
 
 
sunny dark_mode