گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۱

 

دلا تا کی چنین در قید آن زلف دو تا باشم

اسیر دام محنت بسته بر دام بلا باشم

گهی بر یاد آن لبها سرشک لاله گون ریزم

گه از بار غم آن ابروان خم دو تا باشم

مران از کوی خویشم ای پری هر دم برسوایی

[...]

فضولی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۵۹

 

همان بیگانه ام با خلق هر چند آشنا باشم

چو نور دیده در یک خانه از مردم جدا باشم

ز گرد سرمه چشم غزالان است خاک من

شود بیگانه از عالم به هر کس آشنا باشم

سپهر از کجرویها توتیا کرد استخوانم را

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode