×
عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۲) گفتار مرد خدای پرست
چو کس را مینبینم همدم خویش
در آنجا می فرو گویم غم خویش
عطار » بلبل نامه » بخش ۲۷ - مجادلهٔ بلبل با باز که از غرور و پندار کاری بر نیاید جز به خدمت پیر
فروماندی چو کوران درغم خویش
نمیبینی فضای عالم خویش
عطار » اسرارنامه » بخش هفدهم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل
گرفتی از سر غفلت کم خویش
نمیدانی بهای یک دم خویش
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
گرفتی از سر غفلت کم خویش
نمیدانی بهای یک دم خویش
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۵ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
مرا بیدار کردی از دم خویش
مرا بنهادهٔ کل مرهم خویش
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۸ - عمر گذرانیدن زلیخا در مفارقت یوسف علیه السلام و تلهف و تأسف وی بر آن مدی اللیالی و الایام
نهادی در میان با او غم خویش
زدی بر نیل دلق ماتم خویش
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۲۵ - نصیحت کردن مهین بانو شیرین را و سوگند دادن به خویشتنداری
بباید خوردنت اکنون غم خویش
نباید دادن از کف خاتم خویش
کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۳ - داستان سرکوبی و قتل ججهار سنکهه بندئله به سرداری اورنگ زیب پسر شاه جهان که بعد از وی بسلطنت نشست
بفکر قلعه های محکم خویش
چو افتادی گرفتی ماتم خویش
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۲۶ - اگر آگاهی از کیف و کم خویش
اگر آگاهی از کیف و کم خویش
یمی تعمیر کن از شبنم خویش
دلا دریوزهٔ مهتاب تا کی
شب خود را برافروز از دم خویش