کنون ای دایه دل پرداختم من

ترا دربان این درساختم من

حقیقت جسم و جان پرداختم من

ز دید خویشتن بشناختم من

یقین اینجا ترا بشناختم من

نمود خویش در تو باختم من

درونِ خانهٔ تو تاختم من

نمود خویشتن در باختم من

سر خود همچو گوئی باختم من

در این میدان عشق انداختم من

که کار دشمنان ، خود ساختم من

سرخصمان به خاک انداختم من

به سیر باغ رفتم باختم من

نظر بر نوگلی انداختم من

الهی دیده فایز شود کور

که دلبر آمد و نشناختم من

به سیر باغ رفتم باختم من

نظر بر نو گلی انداختم من

الهی دیده فایز شود کور

که دلبر آمد و نشناختم من

اگر این پرده را پرداختم من

باقلیم حقیقت تاختم من

به افرنگی بتان دل باختم من

ز تاب دیریان بگداختم من

چنان از خویشتن بیگانه بودم

چو دیدم خویش را نشناختم من