مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۴
به ساقی درنگر در مست منگر
به یوسف درنگر در دست منگر
ایا ماهی جان در شست قالب
ببین صیاد را در شست منگر
بدان اصلی نگر کغاز بودی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۵
بگردان ساقیا آن جام دیگر
بده جان مرا آرام دیگر
به جان تو که امروزم ببینی
که صبرم نیست تا ایام دیگر
اگر یک ذره رحمت هست بر من
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۶
نگشتم از تو هرگز ای صنم سیر
ولیک از هجر گشتم دم به دم سیر
همیبینم رضایت در غم ماست
چگونه گردد این بیدل ز غم سیر
چه خون آشام و مستسقیست این دل
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۷
در این سرما و باران یار خوشتر
نگار اندر کنار و عشق در سر
نگار اندر کنار و چون نگاری
لطیف و خوب و چست و تازه و تر
در این سرما به کوی او گریزیم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۸
خداوند خداوندان اسرار
زهی خورشید در خورشید انوار
ز عشق حسن تو خوبان مه رو
به رقص اندر مثال چرخ دوار
چو بنمایی ز خوبی دست بردی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷۴
مرا میگفت دوش آن یار عیار
سگ عاشق به از شیران هشیار
جهان پر شد مگر گوشت گرفتست
سگ اصحاب کهف و صاحب غار
قرین شاه باشد آن سگی کو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۱
به سوی ما نگر چشمی برانداز
وگر فرصت بود بوسی درانداز
چو کردی نیت نیکو مگردان
از آن گلشن گلی بر چاکر انداز
اگر خواهی که روزافزون بود کار
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۲
تو چشم شیخ را دیدن میاموز
فلک را راست گردیدن میاموز
تو کل را جمع این اجزا مپندار
تو گل را لطف و خندیدن میاموز
تو بگشا چشم تا مهتاب بینی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۳
اگر کی در فرینداش یوقسا یاوز
اوزن یلداسنا بو در قلاوز
چپانی برک دت قر تن اکشدر
اشیت بندن قراقوزیم قراقوز
اگر ططسن اگر رومین وگر ترک
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۴
بیا با تو مرا کارست امروز
مرا سودای گلزارست امروز
بیا دلدار من دلداریی کن
که روز لطف و ایثارست امروز
دل من جامهها را میدراند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۵
چنان مستم چنان مستم من امروز
که از چنبر برون جستم من امروز
چنان چیزی که در خاطر نیابد
چنانستم چنانستم من امروز
به جان با آسمان عشق رفتم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۶
چنان مستم چنان مستم من امروز
که پیروزه نمیدانم ز پیروز
به هر ره راهبر هشیار باید
در این ره نیست جز مجنون قلاوز
اگر زندهست آن مجنون بیا گو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۷
در این سرما سر ما داری امروز
دل عیش و تماشا داری امروز
میفکن نوبت عشرت به فردا
چو آسایش مهیا داری امروز
بگستر بر سر ما سایه خود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۸
الا ای شمع گریان گرم میسوز
خلاص شمع نزدیکست شد روز
خلاص شمعها شمعی برآمد
که بر زنگی ظلمتهاست پیروز
نهان شد ظلم و ظلمتها ز خورشید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۹
در این سرما سر ما داری امروز
سر عیش و تماشا داری امروز
توی خورشید و ما پیشت چو ذره
که ما را بیسر و پا داری امروز
به چارم آسمان پهلوی خورشید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۳
درون ظلمتی میجو صفاتش
که باشد نور و ظلمت محو ذاتش
در آن ظلمت رسی در آب حیوان
نه در هر ظلمتست آب حیاتش
بسی دلها رسد آن جا چو برقی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۴
قضا آمد شنو طبل نفیرش
نفیرش تلختر یا زخم تیرش
چو دایه این جهان پستان سیه کرد
گلوگیر آمدت چون شهد شیرش
خنک طفلی که دندان خرد یافت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۵
نگاری را که میجویم به جانش
نمیبینم میان حاضرانش
کجا رفت او میان حاضران نیست
در این مجلس نمیبینم نشانش
نظر میافکنم هر سو و هر جا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۶
برفتم دی به پیشش سخت پرجوش
نپرسید او مرا بنشست خاموش
نظر کردم بر او یعنی که واپرس
که بیروی چو ماهم چون بدی دوش
نظر اندر زمین میکرد یارم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۷
شنو پندی ز من ای یار خوش کیش
به خون دل برآید کار درویش
یقین میدان مجیب و مستجابست
دعای سوخته درویش دل ریش
چو آن سلطان بیچون را بدیدی
[...]