گنجور

کمال خجندی » مثنوی

 

به امعانی تبریزی یکی گفت

چو از شوق برادر شب نمی خفت

که چون در گل بماندی زاشتیاقش

چگونه می کشی بار فراقش

بدو گفت ای رفیق غمگسارم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۳

 

تو آن شاخ گلی ای شوخ دلبر

که آریست به آب دیده در بر

چو آن رخسار و بالا باغبان دید

ز گل برید و بر کند از صنوبر

به هر مسجد که آوردی تو قامت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۴

 

دلی دارم ز چشمت ناتوان‌تر

وجودی از دهانت بی‌نشان‌تر

چو اشکم در کنار ای در سیراب

اگر آنی شپی باری روان‌تر

رقیبت مهربانی‌ها نماید

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۵

 

از سودای سر زلف چو زنجیر

شدم دیوانه من مجنون چه تدبیر

مریدی قدر این معنی بداند

که روزی کرده باشد خدمت پیر

از آن دارم هوای سرو قدت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۰

 

مرا گونی بمیر از من چه تقصیر

ز چندان دلبری یک ناز کم گیر

خوشا خلونگه زلفت به دستم

خوش آید خلوت عشرت به زنجیر

سگم خواندی ز سگ باری چه آید

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۸

 

به دعوی قدت سرو سر افراز

تبر بر پای خود خواهد زدن باز

از سر تا پا گلی ای شاخ نازک

که برگت شیوه است و میوهات ناز

چو زر با بیدلان صافیم با تو

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۰

 

دریغ از جورت آمد وز جفا نیز

که با من آن نمی داری روا نیز

تو دشنامم دهی بهتر که غیری

بخواند رحمتم گوید دعا نیز

چه صیدم من که یکبارم بفتراک

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۳

 

سر من خاک پایت باد و جان نیز

که در پای تو خوشتر این و آن نیز

چگونه در حریم او نهم پای

که نگذارنده سر بر آستان نیز

بکویت جز صبا کس را گذر نیست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۴

 

به خواب آن لعل میگون دیده ام دوش

هنوز از ذوق آنم مست و مدهوش

اگر آرد ز من آن بی وفا یاد

من از شادی کنم خود را فراموش

سر موئی به جانی می فروشد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۵

 

به مطرب شبه چه خوش میگفت چنگش

خوشا می کز لب ساقیست رنگش

چو ساغر رفته بود از دست مطرب

به صد تصنیف آوردم به چنگش

چه بیم از محتسب بیمم ز شیشه است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۰

 

به حسن خلق بستان دل ز عشاق

که وجه احسن آمد حسن اخلاق

گل از روی تو گوئی نسخه گیرست

که جمعش آمد از هر گونه اوراق

دل از سودای آن ابرو عجب نیست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۴

 

ز حسرت خاک شد این چشم غمناک

به خاک ار پا نهی باری برین خاک

نکر آموخت آن چشم از تو شوخی

چه زود استاد شد شاگرد چالاک

معلقها زند از شادی آن صید

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۷

 

ز رویم وقت کشتن می رود رنگ

که میترسم بگیر تیغ او زنگ

گذشت از خون من نارانده شمشیر

چه حکمت بود پیش از آشتی جنگ

به بازی گل زدم ناگه برو گفت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۹

 

مرا گویند عاشق گرد و بیدل

چه کار آید مرا تحصیل حاصل

حدیث آب چشم خویش با دوست

نگفتم کأن حدیثی بود نازل

مرا چون دید گریان گفت رفتم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۱

 

بیوی خویش گردان زنده بازم

همی کش ساعتی دیگر بنازم

به شمع امشب مگر دل همزبانست

که او می سوزد و من میگدازم

سر زلفت مرا عمر دراز ست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۵

 

بر آمد جان ز شوق آن دهانم

بر آوردی به هیچ ای دوست جانم

گریبانم ز دست خود چه دوزی

ه از دست تو بازش می درانم

ز تو می پرسم و می گویم از شوق

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۶

 

بسی درد از غم عشقت کشیدم

ز بی دردی بتر دردی ندیدم

یکایک درد من درمان پذیرفت

از آن دم کز تواین شربت چشیدم

به نیم اندوه از صد غضه رستم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۴

 

ترا بر دیده من جاست گفتم

که این جوی و تو سروی راست گفتم

البت گفت از توأم جانست درخواست

مرا از نست این درخواست گفتم

دهانت با دلم گفتا کجایی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۶

 

ترا در دل وفا باشد چه دانم

ز خوبان این کرا باشد چه دانم

فکندی وصل خود با روز دیگر

پس از مردن دوا باشد چه دانم

بکش گفتم مرا گفتی روا نیست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۹

 

ترا گر بی وفا گفتم چه گفتم

غلط گفتم خطا گفتم چه گفتم

اگر گفتم ستم چندین روا نیست

حدیث ناروا گفتم چه گفتم

به همه دشنام من گفتی چه گفتی

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode