گنجور

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۴۲ - نه پیوستم درین بستان سرا دل

 

نه پیوستم درین بستان سرا دل

ز بند این و آن آزاده رفتم

چو باد صبح گردیدم دمی چند

گلان را آب و رنگی داده رفتم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۴۳ - به خود باز آورد رند کهن را

 

به خود باز آورد رند کهن را

می برنا که من در جام کردم

من این می چون مغان دور پیشین

ز چشم مست ساقی وام کردم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۴۴ - سفالم را می او جام جم کرد

 

سفالم را می او جام جم کرد

درون قطره ام پوشیده یم کرد

خرد اندر سرم بتخانه ئی ریخت

خلیل عشق دیرم را حرم کرد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۴۵ - خرد زنجیری امروز و دوش است

 

خرد زنجیری امروز و دوش است

پرستار بتان چشم و گوش است

صنم در آستین پوشیده دارد

برهمن زادهٔ زنار پوش است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۴۶ - خرد اندر سر هر کس نهادند

 

خرد اندر سر هر کس نهادند

تنم چون دیگران از خاک و خون است

ولی این راز کس جز من نداند

ضمیر خاک و خونم بیچگون است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۴۷ - گدای جلوه رفتی بر سر طور

 

گدای جلوه رفتی بر سر طور

که جان تو ز خود نامحرمی هست

قدم در جستجوی آدمی زن

خدا هم در تلاش آدمی هست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۴۸ - بگو جبریل را از من پیامی

 

بگو جبریل را از من پیامی

مرا آن پیکر نوری ندادند

ولی تاب و تب ما خاکیان بین

به نوری ذوق مهجوری ندادند

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۴۹ - همای علم تا افتد بدامت

 

همای علم تا افتد بدامت

یقین کم کن گرفتار شکی باش

عمل خواهی یقین را پخته تر کن

یکی جوی و یکی بین و یکی باش

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۵۰ - خرد بر چهرهٔ تو پرده ها بافت

 

خرد بر چهرهٔ تو پرده ها بافت

نگاهی تشنهٔ دیدار دارم

در افتد هر زمان اندیشه با شوق

چه آشوب افکنی در جان زارم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۵۱ - دلت می لرزد از اندیشهٔ مرگ

 

دلت می لرزد از اندیشهٔ مرگ

ز بیمش زرد مانند زریری

به خود باز آ خودی را پخته تر گیر

اگر گیری ، پس از مردن نمیری

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۵۲ - ز پیوند تن و جانم چه پرسی

 

ز پیوند تن و جانم چه پرسی

به دام چند و چون در می نیایم

دم آشفته ام در پیچ و تابم

چو از آغوش نی خیزم نوایم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۵۳ - مرا فرمود پیر نکته دانی

 

مرا فرمود پیر نکته دانی

هر امروز تو از فردا پیام است

دل از خوبان بی پروا نگهدار

حریمش جز به او دادن حرام است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۵۴ - ز رازی معنی قرآن چه پرسی؟

 

ز رازی معنی قرآن چه پرسی؟

ضمیر ما به آیاتش دلیل است

خرد آتش فروزد دل بسوزد

همین تفسیر نمرود و خلیل است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۵۵ - من از بود و نبود خود خموشم

 

من از بود و نبود خود خموشم

اگر گویم که هستم خود پرستم

ولیکن این نوای ساده کیست

کسی در سینه می گوید که هستم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۵۶ - ز من با شاعر رنگین بیان گوی

 

ز من با شاعر رنگین بیان گوی

چه سود از سوز اگر چون لاله سوزی

نه خود را می گدازی ز آتش خویش

نه شام دردمندی بر فروزی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۵۷ - ز خوب و زشت تو ناآشنایم

 

ز خوب و زشت تو ناآشنایم

عیارش کرده ئی سود و زیان را

درین محفل ز من تنها تری نیست

به چشم دیگری بینم جهان را

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۵۸ - تو ای شیخ حرم شاید ندانی

 

تو ای شیخ حرم شاید ندانی

جهان عشق را هم محشری هست

گناه و نامه و میزان ندارد

نه او را مسلمی نی کافری هست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۵۹ - چو تاب از خود بگیرد قطرهٔ آب

 

چو تاب از خود بگیرد قطرهٔ آب

میان صد گهر یک دانه گردد

به بزم همنوایان آنچنان زی

که گلشن بر تو خلوت خانه گردد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۶۰ - من ای دانشوران در پیچ و تابم

 

من ای دانشوران در پیچ و تابم

خرد را فهم این معنی محال است

چسان در مشت خاکی تن زند دل

که دل دشت غزالان خیال است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۶۱ - میارا بزم بر ساحل که آنجا

 

میارا بزم بر ساحل که آنجا

نوای زندگانی نرم خیز است

به دریا غلت و با موجش در آویز

حیات جاودان اندر ستیز است

اقبال لاهوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۲۹
sunny dark_mode