گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

مرا رخسار مه رویی پسندست

که از زلفش مرا بویی پسندست

به ما باری نمی آید ز بد نیک

تو را گر گفت بدگویی پسندست

بگفتم زلف او گیرم فرادست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

سهی سرو مرا بالا بلندست

لب جان بخش او خوشتر ز قندست

منم در عشق او نالان همانا

نمی‌داند شب هجران که چندست

کسی داند درازی شب هجر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

سهی سرو مرا بالابلندست

رخش چون آتش و لبها چو قندست

رخش چون آتش است و لب پر از قند

بر آن آتش دل و جانها سپندست

در آن زلفین پیچاپیچ یارم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

که آن لعل لب نوشین گزیدست

که مهرت را به جان و دل خریدست

کند منع من مسکین بی دل

کسی کان روی مهوش را ندیدست

بشد عمری که تا آن دلبر از ما

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

جهانی سر به سر چون نوبهارست

به باغستان جان گلها به بارست

زمین همچون زمرّد سبز گشته

همه صحرا ز گل نقش و نگارست

همه بستان پر از گلهای رنگین

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

شراب هجر تو بسیار خوردم

هنوز از مستیم در سر خمارست

به وصلم یک زمان بنواز یارا

که ما را با غم عشق تو کارست

مکن زین بیش بر من جور و خواری

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

چو زلف تو جهان بس بی قرارست

نپنداری که با کس پایدارست

دو زلف سرکش رعنات با ما

چرا آشفته همچون روزگارست

نیفتادست در دست کسی شاد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

جهان گر سر به سر بستان و باغست

مرا با رویش از عالم فراغست

به زلفش مشک را تشبیه کردم

بگفتا آن ز سودای دماغست

به هجران صبر نتوانم که وصلش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

جهانی بی سر و بی پای عشقست

میان غوطه ی دریای عشقست

چو بلبل در سرابستان مهرش

زبان جان ما گویای عشقست

گه و بی گه دل من در تکاپوی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

صبا با یار ما گو کایت چه ننگست

چرا بی موجبی با ما به جنگست

ببردی نام و ننگم ای دل و دین

دل ما را چه جای نام و ننگست

به خاک ره نشستم و آن عجب نیست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

دل من در سر زلفت به دامست

به عشقت خواب در چشمم حرامست

هوای زلف تو پختم خرد گفت

که این اندیشه از سودای خامست

کسی کاو بر رخ خوبت نگارا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

صبوح روی تو بر ما دوامست

شب هجران تو بر ما چو شامست

هرآنکو نیست عاشق بر جمالت

در این عالم بگو تا خود کدامست

دل مسکین من همچون کبوتر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

رخ زیباش مهتابی تمامست

دو زلفش را به رخ تابی تمامست

دو چشم سرخوشش مستست و مخمور

به سرمستی ورا خوابی تمامست

دل مسکین ما را در ره عشق

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

نگارا روی تو ماهی تمامست

مهش در کوی تو راهی تمامست

دو ماهم وعده ای دادی به وصلت

فراقت در دلم ماهی تمامست

ز درد هجر آن روی چو گلنار

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

مرا عشق رخت یاری قدیمست

غم عشق تو دلداری قدیمست

نه امروزست ما را با غمت کار

که بازار تو بازاری قدیمست

نه گل را رنگ و بوی امروز بودست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

تو را قامت چو سرو بوستانست

چو رویت کی گلی در گلستانست

ز شوق آن رخ همچون گل تو

ز دستانها به بستانها فغانست

ز زلفین تو خرسندم به بویی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

بتی کاو بس عجب شیرین زبانست

دل از من بستد و در بند جانست

نگاری کاو به رخ ماهی تمامست

مهی کاو بر سر سرو روانست

ربود از من دل و رویش ندیدم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

مرا تا در تنم پیوند جانست

غم عشقش میان جان نهانست

ز درد هجر آن سرو سمن بوی

سرشک دیده ام بر رخ روانست

دلم بربود و بر خاک ره انداخت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

که می گوید که چشمش نرگسینست

که می گوید که زلفش عنبرینست

گیاهی را چه نسبت با دو چشمش

توان کردن دلم زان رو حزینست

دو ابرویش هلال عید خوانند

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

به سروی راست ماند قامت دوست

سهی سروست؟ یا نی قامت اوست؟

نه سروست و نه بالا و نه بستان

بهشتست آن و طوبی بر لب جوست

دلم بردی و رخ پیچیدی از ما

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۳
sunny dark_mode