گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۱

 

بتا بدمهر و سنگین دل چرایی

چرا با وصل ما در ماجرایی

چو ما از جان و دل یکباره جانا

تو را گشتیم تو آخر که رایی

نظر بر من کن و بر حال زارم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۴

 

چنین بیگانه وش آخر چرایی

نیاید از تو بوی آشنایی

جفا چندین مکن بر دردمندان

ز حد بردن نشاید بی وفایی

بکردی خشم و از چشمم برفتی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱۱

 

جفا تا کی کنی بر ما نگویی

به خون دیده رویم چند شویی

به جان آمد دل من از جفایت

مکن زین بیش با ما تندخویی

مکن زین بیش خواری بر عزیزان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » دیباچهٔ دیوان

 

حدیث نظم کار هر کسی نیست

متاع شعر بار هر کسی نیست

سخن را دستگاه فضل باید

سخن بی عون دانش بر نیاید

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » دیباچهٔ دیوان

 

که گر اهل دلی روزی بخواند

به آبش آتش دردی نشاند

وجود عاقل از وی پند گیرد

دل داناش آسانی پذیرد

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » دیباچهٔ دیوان

 

چنین کس راست زیب پادشاهی

کس آگه نیست از سر الهی

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۱۱
۱۲
۱۳
sunny dark_mode