وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳ - در راز و نیاز با خداوند
اگر بیرون پرده ور درون است
بتو از تو خرد را رهنمون است
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۱ - در افزونی محبت فرهاد و شور عشق او در فراق شیرین
ز تو ای بیستون دل گرچه خون است
فزونتر سختیم از بیستون است
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۴۴ - امتحان کردن شیرین فرهاد را در عشق
دلم از معنی این قال خون است
که در آخر ندانم حال چون است
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۱۵ - مشورت کردن راجه جسرت برای اولاد با وزیران
که عمرم را شمار از صد فزون است
درین اندیشه جانم غرق خون است
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۲۷ - مصلحت کردن راجه جسرت با وزیران به جهت جلوس رام بر تخت شاهی و حیله انگیختن مادر برت برای اخراج رام
که جام مهر چون لبریز خون است
بهار زندگی پژمرده چون است
خالد نقشبندی » مفردات (معما به نامهای خاص) » شماره ۶
هر آنکو مست صهبای جنون است
همه کارش ز حیرت واژگون است
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۳ - حکایت
یکی پرسیدش احوال تو چون است
چه بودت تا چنین دل غرق خون است
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
مرا از عشق دل لبریز خون است
چو اخگر کز محبّت در درون است
مگو عشق این نهنگ آتشین است
محبت نیست این دریای خون است
بسی بی پا و سر دارد به هرسوی
[...]
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۴۴ - قطب شیرازی
قدیم لم یزل بی چند و چون است
ز ادراک عقول ما برون است
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
مرا درد از شکیبایی فزون است
که دل در سینه چندین بی سکون است
ز احوالم چه پرسی کاشک خونین
گواهم بر جراحات درون است
بگوخود بی تو چون پایم که در هجر
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
عقیق از حسرت لعل تو خون است
هلال از شرم ابرویت نگون است
به حالم رحم کن ای شوخ ظالم
که از هجر تو احوالم زبون است!
چو من از یک نگه صد کشته داری
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۳ - دل من روشن از سوز درون است
دل من روشن از سوز درون است
جهان بین چشم من از اشک خون است
ز رمز زندگی بیگانه تر باد
کسی کو عشق را گوید جنون است
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۴۶ - خرد اندر سر هر کس نهادند
خرد اندر سر هر کس نهادند
تنم چون دیگران از خاک و خون است
ولی این راز کس جز من نداند
ضمیر خاک و خونم بیچگون است
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۸۰ - وجودش شعله از سوز درون است
وجودش شعله از سوز درون است
چو خس او را جهان چند و چون است
کند شرح اناالحق همت او
پی هر «کن» که میگوید «یکون» است
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۱۴ - تو میگوئی که دل از خاک و خون است
تو میگوئی که دل از خاک و خون است
گرفتار طلسم کاف و نون است
دل ما گرچه اندر سینهٔ ماست
ولیکن از جهان ما برون است
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۳۸ - تمهید گلشن راز جدید
چه جزو است آنکه او از کل فزون است
طریق جستن آن جزو چون است