عطار » خسرونامه » بخش ۲۶ - طلب کردن قیصر باج و خراج از پادشاه خوزستان و رفتن هرمز به رسولی
وزان پس داد تشریفی به هرمز
که خورشید آن ندیده بود هرگز

عطار » خسرونامه » بخش ۲۸ - رسیدن نامهٔ گل به خسرو و زاری کردن او و رفتن در پی گل به اسپاهان
سخن را چون نهایت نیست هرگز
دمادم میرسد جان را مُجاهز

عطار » خسرونامه » بخش ۲۸ - رسیدن نامهٔ گل به خسرو و زاری کردن او و رفتن در پی گل به اسپاهان
سپاهش هست پنجَه دیو کربز
کز ایشانند صد ابلیس عاجز

عطار » خسرونامه » بخش ۲۸ - رسیدن نامهٔ گل به خسرو و زاری کردن او و رفتن در پی گل به اسپاهان
شهش گفتا اگر خواهی ازین دز
نگردانم ترا محروم هرگز

عطار » خسرونامه » بخش ۲۸ - رسیدن نامهٔ گل به خسرو و زاری کردن او و رفتن در پی گل به اسپاهان
برون آمد ز ایوان مرد کربز
جنیبت برد و خلعت پیش هرمز

عطار » خسرونامه » بخش ۲۹ - رفتن خسرو به طبیبی بر بالین گلرخ
دگر ره گفت ممکن نیست هرگز
که گل را باز بیند نیز هرمز

عطار » خسرونامه » بخش ۲۹ - رفتن خسرو به طبیبی بر بالین گلرخ
خوش آمد شاه را گفتار هرمز
بدو داد آنچه نتوان داد هرگز

عطار » خسرونامه » بخش ۳۱ - بیمار گشتن جهان افروز
فرو ماندم درین اندیشه عاجز
که با من این که داند کرد هرگز

عطار » خسرونامه » بخش ۳۱ - بیمار گشتن جهان افروز
هران حیلت که میدانست هرمز
بجای آورد پیش شاه کربز

عطار » خسرونامه » بخش ۳۱ - بیمار گشتن جهان افروز
پدید آمد دران صحرا یکی دز
که در دوری آن شد وهم عاجز

عطار » خسرونامه » بخش ۳۲ - بیمار گشتن جهان افروز
چو فرّخ شد برون از پیش هرمز
بتنها باز میگشت از پس دز

عطار » خسرونامه » بخش ۳۲ - بیمار گشتن جهان افروز
بفرخ گفت ده مردند در دز
دگر مشتی زنند ادبار و عاجز

عطار » خسرونامه » بخش ۳۲ - بیمار گشتن جهان افروز
چو برسیدند با پیش و پس دز
بدز در خفته بد ده مرد کربز

عطار » خسرونامه » بخش ۴۴ - رشك حسنا در كار گل و قصد كردن
در آن نامه نوشت از حال هرمز
که این برنا یکی شاهست کربز

عطار » خسرونامه » بخش ۵۰ - رزم خسرو با شاه سپاهان و كشته شدن شاه سپاهان
بدست آرد بجهدش زود هرمز
جز این خود کی تواند بود هرگز

عطار » خسرونامه » بخش ۵۰ - رزم خسرو با شاه سپاهان و كشته شدن شاه سپاهان
چو دریا دارد از گل چشم هرمز
ز دریا برنگیرد چشم هرگز

عطار » خسرونامه » بخش ۵۲ - از سر گرفتن قصّه
دران موضع بیاران گفت هرمز
که چندین صید نبود نیز هرگز

عطار » خسرونامه » بخش ۵۲ - از سر گرفتن قصّه
برید از پای خود آن تیغ هرمز
بپای خود که برّد تیغ هرگز
