فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱ - نامه نوشتن دایه نزد شهرو و کس فرستادن شهرو به صلب ویس
شود بی شکّ ز آرایش نکوتر،
چنان کز گونه گردد سرختر زر.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۲ - دادن شهرو ویس را به ویرو و مراد نیافتن هر دو
ترا خسرو پدر، بانوت مادر؛
ندانم در خُورَت شویی به کشور.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۲ - دادن شهرو ویس را به ویرو و مراد نیافتن هر دو
در ایران نیست جفتی با تو همسر؛
مگر ویرو که هستت خود برادر.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۲ - دادن شهرو ویس را به ویرو و مراد نیافتن هر دو
زن ویرو بُوَد شایسته خواهر؛
عروسِ من بُوَد بایسته دختر.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۲ - دادن شهرو ویس را به ویرو و مراد نیافتن هر دو
چو بِشْنید این سخن ویسه ز مادر،
شد از بس شرم رویش چون مُعَصْفَر.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۲ - دادن شهرو ویس را به ویرو و مراد نیافتن هر دو
گواتان بس بُوَد دادارِ داور،
سروش و ماه و مهر و چرخ و اختر.»
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى
چو تیر از زه بخواهد تافتن سر
پدید آید در آهنگ کمانور
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى
رسول شاه و دستور و برادر
هم او و هم نوندش کوه پیکر
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى
مبر انده زبهر زرّ و گوهر
که ما را او همی باید نه زیور
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى
فرستم زیِّ تو چندان ز گوهر
که گر خواهی کنی شهری پر از زر
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى
مرو را دید ویس ماه پیکر
ز شرم و بیم گشته چون مُعصفر
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى
پس آنگه گفت با زرد پیمبر
چه نامی وز که داری تخم و گوهر
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى
مهان نامی از هر شهر و کشور
یلان جنگی از هر مرز و گوهر
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى
به فریاد آمده دل زیر هر بر
ستوهی یافته هر مغز در سر
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى
ز بس کینه نداند بِهْ ز بتر
بود هامون و کوهش هر دو یکسر
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۴ - خبردار شدن موبد از خواستن ویرو ویس را و رفتن به جنگ
چنان شد درگهش ز انبوه لشکر
که دشت مرو شد چون دشت محشر
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۵ - آگاه شدن ویرو از آمدن موبد بهر جنگ
بدان زن خواستن مر هرچه مهتر
گزینان و مهان چند کشور
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۵ - آگاه شدن ویرو از آمدن موبد بهر جنگ
به گَرد اندر چنان بودند لشکر
که در میغ تُنُک تابنده اختر
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۵ - آگاه شدن ویرو از آمدن موبد بهر جنگ
دو لشکر یکدگر را شد برابر
چو دریای دمان از باد صرصر
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۶ - اندر صفت جنگ موبد و ویرو
هوا چون بیشهٔ دد بود یکسر
ز ببر و شیر و گرگ و خوگ پیکر