ندای خاص حضرت را بشاید

چو بشنید این ندا یک دم نپاید

عبادت چون کنی از علم باید

که تا کاری ترا ز آنجا گشاید

عمل با علم و با اخلاص باید

که در محشر ازو کاری براید

چو او یکسر کسان را ره نماید

بود روزی که خود را برگشاید

پس آنگاهی کشش در پیش آید

ز پیش مال و جاه خود برآید

در آن یک دم خرابیها نماید

که شرح آن بگفتن در نیاید

که کردارت بکاری باز ناید

تمامی کارت از فضلش گشاید

علاجت بعد ازاین دیگر نشاید

که غول مستیت از ره رباید

ز قول و فعلشان هر چیز کاید

بود مستحسن اندر شرع و شاید

زبانت اندرین دم بسته باید

که کار و بار تو یکسر گشاید

طلب باید که تا در برگشاید

پس آگاهی بمطلوبت نماید

نمود قدرت خود می‌نماید

عیان قوت خود می‌فزاید

اگر نقد تو اینجا قلب آید

عیان قوّت خود می‌فزاید

قلم راند و نوشت و می‌نماید

دمادم عشق اینجا می‌فزاید

در آن شورت در آن یکی نماید

ترا از بود خود اندر رباید

حقیقت واصلی پاکیزه ناید

که تا مراین معمّا بر گشاید

بچشم من به جز جانان نیاید

که جمله نزد من جانان نماید

اگر شد نفس بینا سالک آید

پس آنگه هر دو وصل او گشاید

ترا این جبرئیل اینجا بیاید

که این درهای معنی برگشاید

که در خلوت نشستن آن نشاید

که جز جانان نه بیند دید باید