گنجور

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم

 

در آن دم کین دمم از جان برآید

مرا آن لحظه دیدار تو باید

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » حکایت

 

ولی بر قدر هر کس راز باید

نمودن تا دری او را گشاید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سوم » المقالة الثالثة

 

همه کس را چنین فرزند باید

به فرزندم چنین پیوند شاید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۷) حکایت گبر که پُل ساخت

 

قیامت را قوی نقدی بباید

که آن معیار ناقد را بشاید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۳) حکایت موسی علیه السلام

 

چنان کان طفل حیران می درآید

برزقش شیر پستان می‌فزاید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۱۴) گفتار شیخ در درآمدن دولت

 

چنین گفت او که گر دولت درآید

بگوید آنچه شاید و آنچه باید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۹) حکایت مجنون با آن سائل که سؤال کرد

 

ازان زن مردئی دیدم که باید

وزو حرفی پسندیدم که شاید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۲) گفتار بزرگی در شناختن حق

 

کنون من گفتم اسراری که شاید

تو هم زین پس بکن کاری که باید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۴) حکایت اردشیر و موبد و پسر شاپور

 

چو القصّه رسید آنجا که باید

نشاندش اوستاد آنجا که شاید

عطار
 

عطار » بلبل نامه » بخش ۲۵ - حکایت

 

درخت بیشه میوه بر نیاید

بود رعنا ولی خوردن نشاید

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش ششم » بخش ۴ - الحکایه و التمثیل

 

ولی چون جسم بند جان گشاید

همه جسم تو اینجا جان نماید

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش نهم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل

 

کسی کاینجا ز مادر کور زاید

دو چشم او به عقبی کی گشاید

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش نهم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل

 

وز آن پس نور تو بر می فزاید

در تو پهن تو بر می‌گشاید

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش نهم » بخش ۳ - الحکایه و التمثیل

 

چو تن را قوت باید تا فزاید

ز دانش نیز جان را قوت باید

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش یازدهم » بخش ۱۲ - الحکایه و التمثیل

 

ز نور چشم سر چیزی نیاید

دلت را نور چشمی می‌بباید

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش بیست و دوم » بخش ۳ - الحکایه و التمثیل

 

ز نور تو شعاعی می‌نماید

چو فردوسی فقاعی می‌گشاید

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش بیست و دوم » بخش ۶ - الحکایه و التمثیل

 

سیم چیزی که گفتن را نشاید

چه گویم زانک در گفتن نیاید

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۵ - آغاز داستان

 

دلی در بند تا وقتش درآید

تو‌را زان حلقه درها برگشاید

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۵ - آغاز داستان

 

برنجوری شکر شیرین نیاید

که لب را از شکر تلخی فزاید

عطار
 
 
۱
۲
۳
۹
sunny dark_mode