اگر معمار جاه او نباشد

بنای مملکت ویران نماید

جهان را از امانی دل بگیرد

به قدر همت ار احسان نماید

چنین کس گر کسی بُرهان نماید

وجودش با عدم یکسان نماید

همه آنجایگه یکسان نماید

که هرچ آنجایگه شد آن نماید

مدان آسان اگر آسان نماید

ترا پیدا و خود پنهان نماید

گهی بر صورت حیوان نماید

گهی بیصورت کل جان نماید

اگر معراج جان جانان نماید

همه در پیش تو یکسان نماید

همه اینجایگه یکسان نماید

که هر اینجایگه شد آن نماید

همه جانها ز من حیران نماید

فلک در ذات من گردان نماید

به کل خورشید کی پنهان نماید

که روشن در مه تابان نماید

از آن ذاتست زان پنهان نماید

جمال خویشتن در جان نماید

جهان از نور خورتابان نماید

درون هر شجر صد جان نماید

دلت آیینه شد تا جان نماید

ز جان آنکه رخ جانان نماید

هر آن چیزی که جز جانان نماید

حقیقت کفر بی ایمان نماید