گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰

 

کسی کو هرچه دید از چشم جان دید

هزاران عرش در مویی عیان دید

عدد از عقل خاست اما دل پاک

عدد گردید از گفت زبان دید

چو این آن است و آن این است جاوید

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در معراج حضرت رسالت علیه الصلوة والسلام

 

عیان لامکان بی جسم و جان دید

در آنجاخویشتن را او نهان دید

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در معراج حضرت رسالت علیه الصلوة والسلام

 

محمد خود ندید و جان جان دید

لقای خالق کون و مکان دید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

عرابی چون جمال او چنان دید

بخون خویش حکم او روان دید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۵) حکایت پیرمرد هیزم فروش و سلطان محمود

 

بره در شاه پیری ناتوان دید

که بارش پشتهٔ هیزم گران دید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۴) حکایت فخرالدین گرگانی و غلام سلطان

 

شه گرگان چو فخری را چنان دید

دلش با عشق و آتش در میان دید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۴) حکایت فخرالدین گرگانی و غلام سلطان

 

چو روی دلستانش را چنان دید

جهانی آتش آن دم نقد جان دید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱) حکایت عیسی علیه السلام با آن مرد که اسم اعظم خواست

 

میان ره گوی پر استخوان دید

تفکّر کرد و آنجا روی آن دید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۶) حکایت سلطان محمود و ایاز در حالت وفات

 

چو در صافی هزاران سال آن دید

کجا دُردی ز غیر او توان دید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۳) حکایت گفتار پیغامبر در طفل نوزاد

 

ولی چون روشنی این جهان دید

فراخی زمین و آسمان دید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۰) حکایت آن مرد که عروس خود را بکر نیافت

 

چو مرد از شرم زن را آنچنان دید

وزان دلتنگی او را بیم جان دید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۱) حکایت کیخسرو و جام جم

 

همه چیزی بما زان می‌توان دید

که ممکن نیست ما را در میان دید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱) سکندر و وفات او

 

سکندر خویشتن را چون چنان دید

در آن قولنج مرگ خود عیان دید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نوزدهم » (۱۰) حکایت شاهزاده و عروس

 

چو خسرو با سپاه او را چنان دید

تو گفتی آتشی در قعرِ جان دید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

چنان بی روی او روی جهان دید

که گفتی نه زمین نه آسمان دید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و دوم » (۵) حکایت یوسف علیه السلام و نظر کردن او در آینه

 

چو روی خود در آئینه عیان دید

جمال بی نشانی در نشان دید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۳) حکایت آن مرد که از اویس سؤال کرد

 

چو رفت آن جایگه او را چنان دید

ز بیم تیغِ مرگش بیم جان دید

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۱۳) حکایت عبدالله بن مسعود با کنیزک

 

چو عبدالله مسعودش چنان دید

دو چشمش همچو ابری خون فشان دید

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش چهاردهم » بخش ۳ - الحکایه و التمثیل

 

چو پیر آن گوشت الحق نه چنان دید

سراسر یا جگر یا استخوان دید

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

چو گلرخ آن سمنبر را چنان دید

چو جانش آمد بروی او جهان دید

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode