گنجور

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در معراج حضرت رسالت علیه الصلوة والسلام

 

ملایک با طبقهای نثارش

ستاده جمله از جان دوستدارش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

چو قاضی را قبول افتاد کارش

معیّن کرد حالی سنگسارش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۲) حکایت وزیر که پسر صاحب جمال داشت

 

چو نابینائی آمد آشکارش

بهر دردی زیادت شد هزارش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۴) حکایت فخرالدین گرگانی و غلام سلطان

 

چو در آتش فتاده بود یارش

در آتش اوفتادن بود کارش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۶) حکایت سلطان محمود و ایاز در حالت وفات

 

چنین گفت او که گر نبود کنارش

مرا دایم، بخود با من چه کارش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۸) حکایت موسی و مرد عابد

 

شبانروزی عبادت بود کارش

بسر شد در عبادت روزگارش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۱۱) سؤال آن درویش از شبلی

 

چو گشت از تشنگی دل بیقرارش

ز اندازه برون شد انتظارش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۵) حکایت مرد حریص و ملک الموت

 

بروز و شب زیادت بود کارش

که تا دینار شد سیصد هزارش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۱) حکایت پسر هارون الرشید

 

چو گفتم ای عجب مزدورکارش

پدید آمد دو چشم سیل بارش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۷) حکایت شیخ یحیی معاذ با بایزید رحمهما الله

 

که سی سالست تا لیل و نهارش

سری بودست بگرفته خمارش

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

زهر وجهی که باید ساخت کارش

بساز و تازه گردان روزگارش

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش بیست و دوم » بخش ۸ - الحکایه و التمثیل

 

به درگاه تو باز افتاده کارش

به فضل خویشتن ده زینهارش

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱ - بسم اللّه الرحمن الرحیم

 

اگرچه خاک آمد خاکسارش

ز ره برداشت از بادی غبارش

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۵ - آغاز داستان

 

کنیزک بود ملک خود هزارش

وزان صد خادم و صد پیشکار‌ش

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۶ - آغاز داستان

 

ز سنبل در خط آمد لاله زارش

چو گلبرگی که باشد مشک خارش

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۶ - آغاز داستان

 

اسد چون بر فلک میدید کارش

خجل میشد ز گرز گاو سارش

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

روان شد خون زچشم سیل بارش

ز خون چشم پرخون شد کنارش

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۰ - پاسخ دادن هرمز دایه را

 

ز بی صبری ز دل رفته قرارش

زمین پرخون زچشم سیل بارش

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۴ - رسیدن گل و هرمز در باغ و سرود گفتن با رباب

 

گهی میکرد ازان مستی خمارش

گهی زان ناز و آن بوس و کنارش

عطار
 
 
۱
۲
sunny dark_mode