گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳۴

 

گذشت یار و نسازم به خوی او، چه کنم؟

چو صبر نیست ز روی نکوی او، چه کنم؟

رقیب گویدم، ای خون گرفته، چشم ببند

چو عاشقم من مسکین به روی او، چه کنم؟

شدم اسیر سمند و خلاص می جویم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۳

 

بگو که با غم هجران روی او چه کنم

ره وصال ندارم به سوی او چه کنم

چو نیست بار مرا در وصال خلوت دوست

به کام دشمن بدگو به کوی او چه کنم

نه صبر بودن بی او نه طاقت ستمش

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
sunny dark_mode