امامی هروی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸
چو در سخا و سخن قوت حیات نهاد
خدای عزوجل هر دم از دم و حکمش
خواص معجز عیسی و خضر کرد پدید
نتایج سر کلک از عنایت قلمش
مرا بخاسته ز آثار همت عالی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
دلم خرید غم و جان فشاند در قدمش
گرش دمی نخورد غم شود گسسته دمش
غمش ز خوردن خون دل من آمد سیر
دلم هنوز به سیری نمی رسد ز غمش
شکست قلب دلم نادرست پیمانش
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۲
گر، ای نسیم، ترا ره دهنده در حرمش
ببوسی از من خاکی نشانه قدمش
بخوان به حضرت او زینهار از سر سوز
تحیتی که نوشتم، همه به خون رقمش
ز بعد عرض تحیت اگر به ما برسد
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۳
ستمگری که دلم شاد نیست جز به غمش
به خامه راست نیاید شکایت ستمش
هزار ناوک غمزه زده ست بر دل من
که هیچ آه ز من بر نیامد از المش
اگر ز دست اجل چند گه امان یابم
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸
درین غمم که مباد از نگاه دم بدمش
به آشنایی پنهان کنند متّهمش
ز نامه حالت عاشق نمیتوان دانست
که غیر نام تو بیرون نیاید از قلمش
ز دردمندی من، غیر شاد و من خوشدل
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱
بلاست خط نگارین و زلف خود به خمش
دگر ز فتنه چه بر سر نوشته تا قلمش
به این جمال و نکویی که اوست میترسم
موحدان به خدایی کنند متهمش
اگر فریب ملایک دهد عجب نبود
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱
ملک به سهو نویسد چو نامهٔ ستمش
سزد که خون شهیدان تراود از قلمش
کدام نامهٔ بیداد از او نوشته ملک
که من به قطرهٔ اشکی نوشته ام رقمش
چگونه جور به عنوان لطف بنویسد
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
مهی، که مایهٔ شادی عالم است غمش
بود شکایت بسیار من، ز لطف کمش
مرا فراق وی آن روز کشت و، میترسم
که روز حشر به قتلم کنند متهمش!
منش ستمگری آموختم، ندانستم
[...]
صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۲۴ - مغلوب شدن خالد بن ولید
همه به داده وسودند دیده بر قدمش
به حق تربت پاک رسول حق قسمش