گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵

 

همان کسی که به دستِ کَرَم سرشت مرا

به زیرِ پای خُم انداخت همچو خِشت مرا

به من چو رشتهٔ زُنّار، کفر پیچیده است

نمی‌توان بدر‌آورد از کِنِشت مرا

ز شورِ عشق نمک در خمیرِ من انداخت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۳

 

سرشته اند به دیوانگی سرشت مرا

نمی توان به قلم داد خوب و زشت مرا

مرا به ریزش ابر بهار حاجت نیست

رگ بریده تاکی بس است کشت مرا

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode