گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

جهان چه می به قدح ریخت بی خبر ما را

که خاک شد سر و نگذاشت درد سر ما را

محبت عجبی در میانه ی من و اوست

زمانه گر بگذارد به یکدگر ما را

چنان کرشمه به ما می کند، که پنداری

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۷

 

به شاهراه توکل بود سفر ما را

یکی است توشه و زنار بر کمر ما را

گذشته است ز سر آب هر کجا هستیم

غم کنار و میان نیست چون گهر ما را

به خوش عنانی ما گوهری ندارد بحر

[...]

صائب تبریزی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

گداخت سیم وش آن شوخ سیمبر ما را

به پیچ و تاب درآورد آن کمر ما را

چو جام، گردش آن چشم پرخمار امروز

ز حادثات جهان کرد بی خبر ما را

چو گردباد به خود ای نفس، چه می پیچی؟

[...]

سعیدا
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

خدای ساخته گنجینه گهر ما را

نموده مظهر خود پای تا بسر ما را

کمال عزت ما بین که حق بحد کمال

چو خواست جلوه کند ساخت جلوه گر ما را

برای اینکه کند خویش جلوه در انظار

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode