گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰

 

مرا ز عشق نه عقل و نه دین دنیایی است

چه زندگی است که من دارم این چه رسوایی است

حدیث شوق همین بس که سوختم بی تو

سخن یکی است دگرها عبارت آرایی است

جدا ز یوسف خود تا شدم یقینم شد

[...]

اهلی شیرازی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵

 

نه پر ز خون جگرم از سپهر مینائی است

هلاک جانم ازین بیوفای هر جائی است

یکی ببین و یکی جوی و جز یکی مپرست

از آن جهت که دو بینی قصور بینائی است

وفا و مهر از آن گل طمع مدار ای دل

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰

 

مرو به بادیه گردی که زرق و شیدایی است

برهنگی مطلب که آن لباس رعنایی است

زبان ببند و نظر باز کن که منع کلیم

کنایت از ادب آموزی تقاضایی است

دماغ یوسف اگر تر کنند کف ببرد

[...]

عرفی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۶

 

خوشم به درد که در پرده شکیبایی است

بدم به داغ که آیینه دار رسوایی است

به فکر زینت باطن کسی نمی افتد

مدار مردم عالم به ظاهرآرایی است

مشو به سینه چاک از گزند عشق ایمن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۷

 

بلای مردم آزاده، لاف یکتایی است

اگر به سرو شکستی رسد ز رعنایی است

ازان زمان که مرا عشق برگرفت از خاک

چو گردباد مدارم به دشت پیمایی است

ز آسیای فلک آب را که می بندد؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۸

 

در آن مقام که حیرت دلیل دانایی است

نفس شمرده زدن نیز بادپیمایی است

حضور، لازم عشق خدایی افتاده است

بود همیشه پریشان دلی که هر جایی است

به خون خویش سرانجام می دهد محضر

[...]

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

ز جام عشق تو هر سبزه مست سودایی است

به هر طرف که نظر می کنم تماشایی است

بیاض سبزه گشودم کتاب گل خواندم

به نام شوق تو هر شبنمی معمایی است

هوا ز موج طراوت سفینه غزل است

[...]

اسیر شهرستانی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

قبای پاره نصیبش زچرخ مینایی است

همیشه هرکه چو گل در پی خودآرایی است

بغیر من به خیال کسی گذار مکن

به سیر خلوت دلها مرو که رسوایی است

ز حسن کامل آن دلربایی چار ابرو

[...]

جویای تبریزی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

همین نه شیوهٔ خوبان طریق خودرایی است

که گاه خشم و گهی رحم و گه خودآرایی است

گهی رود به حبش گه به چین کند مسکن

ز خال عارض او چشم عقل سودایی است

طریق معرفت دوست زهد و تقوی نیست

[...]

سعیدا
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

فتاده از پی دل کودکان و غوغائی است

تو هم بیا بتماشا که خوش تماشائی است

مرا که مرغ دلم، مانده در شکنجه دام؛

ازین چه سود که بیرون شهر صحرائی است؟!

گرانی از سر کوی تو زود خواهم برد

[...]

آذر بیگدلی
 
 
sunny dark_mode