گنجور

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۴

 

بیک نظر کندم دیده مبتلای کسی

ندیده است چو دیده کسی بلای کسی

خرابی دل من نیست جز زدیدهٔ من

که بسته باد چنین روزن از سرای کسی

ز دست دیده چه سازم مرا بجان آورد

[...]

فیض کاشانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

در این زمانه نخواهم شد آشنای کسی

چرا که رنگ ندارد برم حنای کسی

در آن دیار، که کس تب برای کس نکند

دگر چگونه توان مرد از برای کسی؟

کنون که نیست وفا در نهاد نوع بشر

[...]

صابر همدانی
 
 
sunny dark_mode