گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۷

 

بیا و دیده جانم به وصل بینا کن

به بوی زلف خودم دلبرا توانا کن

به روی چون گلت ای گلعذار سیم اندام

زبان بلبل جان را به طبع گویا کن

چو بسته ام دل خود را به زلف سرکش تو

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۰

 

دل ضعیف مرا در دو زلف خود جا کن

نشیمنیش خدا را به زلف شیدا کن

طبیب گشت ملول از من ضعیف نحیف

بیا و یک دمش از وصل خود مداوا کن

دلم به دست جفا دادی و نبخشودی

[...]

جهان ملک خاتون
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۳۲

 

نظر به زلف و خط آن بهشت سیما کن

شکسته قلم صنع را تماشا کن

مشو غبار دل خلق چون کتابت خشک

به اهل عشق در ایام خط مدارا کن

پیاله از قدح لاله می توان کردن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۳۳

 

به آب و گل چه فرو رفته ای نظر وا کن

ازین خرابه چو سیلاب رو به دریا کن

مباش کم ز نسیم سحر درین گلزار

تو هم به خوش نفسی غنچه دلی وا کن

نگشته تنگ زمان سفر، ز دانه اشک

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۹۸

 

به طوق غبغب سیمین او نظر واکن

هلال ماه در آغوش را تماشا کن

صائب تبریزی
 

صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۵۷ - زبان حال قاسم بن حسن(ع)

 

عمو به حالت من چشم مرحمت واکن

بیا و قاسم دلخسته را تماشا کن

گرفته تنگ به حالم سپاه سنگین دل

نظر به قاسم و سپر هجوم اعدا کن

به جز تو هیچ کس اندر غم یتیمان نیست

[...]

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۱۳ - در وفات حضرت یوسف(ع)

 

برو چو (صامت) افسرده شور و غوغا کن

عزای بی‌کسیم را به دهر برپا کن

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۲۰ - در وضوء گرفتن فخر امم(ص)

 

نگویمت که نظر بر اطاعت ما کن

به ما ز مرحمت خویشتن مدارا کن

صامت بروجردی
 
 
sunny dark_mode