گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۳

 

صبا نسیمی از آن آشنا نمی آرد

شدم خراب و ندانم، چرا نمی آرد؟

خوش است باد و لیکن چه سود، چون خبری

از آن مسافر ره دور ما نمی آرد

بکشت، کندن جانم ز هجر و مردن نیست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶

 

کسی که رو به حریم رضا نمی آرد

نوید وصل به سویش صبا نمی آرد

کسی به زمرهٔ ارباب دل ندارد راه

که تحفه ای ز نعیم بلا نمی آرد

به آب عشق بنازم که کشتی دل من

[...]

عرفی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱۸

 

جواب نامه ما را صبا نمی آرد

به چشم، کاغذی از توتیا نمی آرد

زمانه ای است که باد بهار با آن لطف

به سبزه مژده نشو و نما نمی آرد

نسیم برق عنان را چه پیش آمده است؟

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode