گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۲

 

ترا گذاشته بودم که کار ساز شوی

چو کار ساخته باشی به خانه باز شوی

به گرد خاطرت اکنون خود آن نمیگردد

که هیچ پیش رفیقان خود فراز شوی

ز دوستان که تو در شهر خود رها کردی

[...]

اوحدی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۷

 

چو دست و روی بشویی ودر نماز شوی

دل از دو کون بشو تا محل راز شوی

درین مغاک که خاکش بخون بیالودند

در آب دست مزن ورنه بی نماز شوی

ز فرعها که درین بوستان گلی دارند

[...]

سیف فرغانی
 
 
sunny dark_mode