گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵۷

 

منم که یک رگ جانم هزار بازوی خون راند

از آنکه دست حوادث زده است بر دل ریشم

رگ گشادهٔ جانم به دست مهر که بندد

که از خواص به دوران نه دوست ماند و نه خویشم

نه هیچ کام برآید ز میر و میرهٔ شهرم

[...]

خاقانی
 
 
sunny dark_mode