گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲

 

دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند

هزار فتنه به هر گوشه‌ای برانگیزند

چگونه انس نگیرند با تو آدمیان

که از لطافت خوی تو وحش نگریزند

چنان که در رخ خوبان حلال نیست نظر

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳

 

روندگان مقیم از بلا نپرهیزند

گرفتگان ارادت به جور نگریزند

امیدواران دست طلب ز دامن دوست

اگر فروگسلانند در که آویزند

مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست

[...]

سعدی
 

سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۲ - مجلس دوم

 

رضای دوست به دست آر و دیگران بگذار

هزار فتنه چه غم باشد ار برانگیزند

مرا چو با تو که مقصودی آشتی افتاد

رواست گر همه عالم به جنگ برخیزند

سعدی
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۵

 

صباح عید ز بهر صبوح برخیزند

بر آتش دل ما آب زندگی ریزند

بحال گوشه نشینان بغمزه پردازند

هزار فتنه بهر گوشه ای برانگیزند

نفس نفس چو مسیحا ز لب شفا بخشند

[...]

حسین خوارزمی
 
 
sunny dark_mode