ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۴۳
ز خواب خوش چو برانگیخت عزم میدانش
مه دو هفته پدید آمد از گریبانش
به روی خویش بیاراست عید گاه و مرا
نمود هر نفسی ماتمی ز هجرانش
فراز مرکب تازی سوار گشت چنانک
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲
صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش
شراب و نقل فرو ریخته به مستانش
بیا، که بزم طرب ساخت، خوان عشق نهاد
برای ما لب نوشین شکر افشانش
تبسم لب ساقی خوش است و خوشتر از آن
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۹
خوش است درد که باشد امید درمانش
دراز نیست بیابان که هست پایانش
نه شرط عشق بود با کمان ابروی دوست
که جان سپر نکنی پیش تیربارانش
عدیم را که تمنای بوستان باشد
[...]
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۱۲
نماند جانور از وحش و طیر و ماهی و مور
که بر فلک نشد از بی مرادی افغانش
عجب که دود دل خلق جمع مینشود
که ابر گردد و سیلاب دیده بارانش
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۴
خوشست درد که باشد امید درمانش
خوشا سری که نباشد به عشق سامانش
وصال کعبه مقصود اگر طلب داری
قدم مزن که نباشد حد بیابانش
دلم رسید به جان و به جان رسید دلم
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۵
مراست درد فراقی که نیست درمانش
شبیست شدّت هجران که نیست پایانش
مرا سریست و فدای تو کرده ام چه کنم
که از بلای فراق تو نیست سامانش
عظیم دور فتادست کعبه ی مقصود
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰
چو برشکست صبا زلفِ عنبرافشانش
به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش
کجاست همنفسی؟ تا به شرح عرضه دَهَم
که دل چه میکشد از روزگارِ هجرانش
زمانه از ورقِ گُل مثالِ رویِ تو بست
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - در مدح معز الدوله گوید
سوار من که سرم باد گوی میدانش
سر منست و سر زلف همچو گانش
هزار یوسف مصری کمست اگر هردم
فرو روند بفکر چه زنخدانش
از آن همیشه گریبان درم که در کارم
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۲
چو سرنوشت کسی گشت در جهان کاری
علاج نیست بجز رفتن از پی آنش
دم فرس چو پی راندن مگس آمد
کند زمانه پس از مرگ هم مگس رانش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱۲
کسی که دیدن روی تو کرد حیرانش
به دیده آب نگردد ز مهر تابانش
گل عذار تو را حاجت نگهبان نیست
که هست از عرق شرم خود نگهبانش
کند ز لطف بدن کار اخگر سوزان
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱۳
مدار چشم مروت ز خضر و احسانش
که سر به مهر حباب است آب حیوانش
به آب میبرد و تشنه باز میآرد
هزار تشنهجگر را چه زنخدانش
بنای عمر مسیح و خضر به آب رسید
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱۴
دلی که خانه زنبور شد ز پیکانش
شفای خستهدلان است شیره جانش
به خون خود نکند کشتهاش دهن شیرین
ز بس که تشنه خون است تیغ مژگانش
به غیر عشق کدامین محیط خونخوارست
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱۵
چنان ز دل گذرد صاف تیر مژگانش
که گرد سرمه نریزد ز طرف دامانش
به نشتر مژه خون میگشاید از رگ سنگ
ز بس که تشنه خون است چشم فتانش
نهفته است درین رشته عقد گوهرها
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱۶
که راست تاب شکرخندههای پنهانش ؟
که شور حشر بود گرده نمکدانش
ز خون صید حرم کعبه داغ لاله شده است
هنوز تشنه خون است تیغ مژگانش
ازین صید جهان به جهان دگر رساند مرا
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹
نگار من که بود ترک و غمزه چندانش
غزال دشت فریب است چشم فتانش
چو کودک از پی پستان مکیدن مادر
گشوده زخم دلم لب به نار خندانش
ز شوق تیغ دگر، صید نیم کشت مرا
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱
نگین خاتم دلهاست در دندانش
چکیده جگر خون ماست مرجانش
کنند کسب جفا، عضو عضو او از هم
نگاه کرده بابرو خمیده مژگانش
بخود همیشه کمانش کشیده میخواهم
[...]
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۳ - کاسه گر
نگار کاسه گرم قرص مه بود نانش
گدای کاسه گرانند عشقبازانش
جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - وله
هرآنکه هست چو او سرو نار پستانش
چه احتیاج بسرو است و نار بستانش
جز آن تن بت من اندرون پیراهن
که دیده پیرهنی پرکنند از جانش
مگر که فتنه آفاق زیر دامن اوست
[...]
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل دوم - مدیحهسراییها » شمارهٔ ۱۱ - مهر علی
شهنشهی که بود جبرئیل دربانش
ملک مطیع و، فلک هست سقف ایوانش
تهمتنی که زتیغ شررفشان می زد
به روز معرکه آتش، به جان عدوانش
مجاهدی که میان مبارزان جهان
[...]
صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۱۴ - در بیان قیامت و گریز به مصیبت
یکی ز مظلمه خلق مضطرب جانش
گرفته سخت به کف مدعی گریبانش