گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴

 

مرا مرنجان کایزد ترا برنجاند

ز من مگرد که احوال تو بگرداند

در آن مکوش که آتش ز من برانگیزی

که آب دیدهٔ من آتش تو بنشاند

اگر ندانی حال دلم روا باشد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۳ - در مدح اکفی الکفات امیر ضیاء الدین احمد عصمی

 

خدای جل جلاله ز من چنین داند

که هرکه نام خداوند بر زبان راند

چو از دریچهٔ گوش اندر آیدم به دماغ

دلم به دست نیاز از دماغ بستاند

حواس ظاهر و باطن که منهیان دلند

[...]

انوری
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۴۴

 

خدای داند معنی میان نطفه نهادن

به دست مرد جز این نیست کآب نطفه براند

از آفتاب وهوا دان که تخم یابد بالش

ز برزگر چه برآید جز آنکه تخم فشاند

حلال زادهٔ صورت چه سودمند که فعلش

[...]

خاقانی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۳۸

 

خدیو عرصه ملک و پناه دولت و دین

که عقل محض سلیمان ثانیت خواند

تویی که پنجه زور آزمای کین توزت

به قهر جرم زمین را ز جا بجنباند

سنان رمح تو بالا نشین شده چه عجب

[...]

ظهیر فاریابی
 

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - وقال ایضا یمدح الاتابک الاعظم سعد بن زنگی طاب ثراواه اوان استخلاصه من المواخذه

 

ایا شهی که ضمیرت بچشم گوشۀ فکر

رموز غیب ز لوح ازل فروخواند

نسیم لطف تو اومید را روان بخشد

خیال تیغ تو اندیشه را بسوزاند

زهر زمین که غبار نیاز برخیزد

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

امامی هروی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹

 

پناه تیغ و قلم آفتاب مشرق ملک

توئی که نور تو خورشید را بپوشاند

توئی که حرف مدیر تو هر سحر، گیتی

برای رفع حوادث بر آسمان خواند

کنار بحر زند موج ز آب دیده ی ابر

[...]

امامی هروی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹

 

کسی که روی تو دیده‌ست حال من داند

که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند

مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست

که آدمی که تو بیند نظر بپوشاند

هر آفریده که چشمش بر آن جمال افتاد

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۹

 

به روزگار سلامت شکستگان دریاب

که جبر خاطر مسکین بلا بگرداند

چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی

بده وگرنه ستمگر به زور بستاند

سعدی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۳

 

اگر نسیم صبا زلف او برافشاند

هزار جان مقید ز بند برهاند

منش ببینم و از دور رخ نهم بر خاک

مرا ببیند و از دور رخ بگرداند

قد خمیده خود را همی کنم سجده

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۵

 

اگر ز پیش برانی مرا که بر خواند

وگر مراد نبخشی که از تو بستاند؟

به دست تست دلم حال او تو می دانی

که حال آتش سوزنده شمع می داند

برفت آنکه بلای دل است و افت جان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۱

 

فسرده را سخن از عاشقی نباید راند

که گرد عافیت از آستین جان نفشاند

به سوز عشق دلم پیش ازین هوس بردی

کنون که شعله برآمد نمی توانش نشاند

بیار،ساقی، جام و بساز، مطرب، چنگ

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

اگر ز پیش برانی مرا که بر خواند

وگر مراد نبخشی که از تو بستاند

بدست تست دلم حال او تو می دانی

که سوز آتش پروانه شمع می داند

چه اوفتاد که آن سرو سیمتن برخاست

[...]

خواجوی کرمانی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۰۵

 

اگر نسیم صبا زلف او برافشاند

هزار جان مقیّد ز بند برهاند

منش ببینم و از دور رخ نهم بر خاک

مرا ببیند و از دور رخ بگرداند

قد خمیده خود را همی کنم سجده

[...]

جلال عضد
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰

 

کسی که قصه درد مرا نمی‌داند

ز لوح چهره من یک به یک فرو خواند

حدیث شوق به طومار گر فرو خوانم

بجان دوست که طومار سر بپیچاند

بیا که مردم چشمم سرشک گلگون را

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۶۶

 

ایا ستاره سپاهی که آب شمشیرت

غبار فتنه و ظلم از هوای ملک بنشاند

فلک به نام تو تا خطبه داد در عالم

زمانه جز تو کسی را به پادشاهید نخواند

غبار دامن قدر تو بود چرخ کبود

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۶۸

 

ستاره کوکبه شاها که بنده از دل و جان

همه دعای تو گوید همه ثنای تو خواند

حکایتی دو سه دارد اگر چنانچه مجال

بود در آید و یک یک به عز عرض رساند

سلمان ساوجی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۹

 

فقیه شهر زند لاف آن به مجلس عام

که آشکار و نهان علوم می داند

جواب هرچه از او پرسی آن بود که به دست

اشارتی بکند یا سری بجنباند

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۹

 

اطیفه عجب از غمزه نرگست دادند

که عالمی کشد و خاطری برنجاند

خراب مستی آن عاشقم که در گامش

چو جرعه یی بفشانند جان برافشاند

ز باد فتنه میان من و فرج گرد است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ دوم در مدح سلطان یعقوب » بخش ۲ - قصیده مصنوع ثانی در مدح سلطان یعقوب

 

خام دلم چو خامه تا نام ترا از نامه خواند

تن ز غبار بار غم گشت نزار و زار ماند

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode