گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۰

 

چه شور از آن لب شیرین که در جهان افتاد

ز قامتت چه قیامت که در زمان افتاد

میان ما و شما وعده ی کناری بود

تو با کنار شدی فتنه در میان افتاد

بسوخت صفحه رویم ز آب گرم سرشک

[...]

حکیم نزاری
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۶۳

 

چه فتنه ای ست که ناگاه در جهان افتاد

چه آتشی ست که اندر نهاد جان افتاد

دل از میان غمت بر کنار بود ولیک

به آرزوی کنار تو در میان افتاد

گل از خجالت رخسار تو برآمد سرخ

[...]

جلال عضد
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

 

چه آتشیست ز رویت که در جهان افتاد

که جان ز هستی خود باز در گمان افتاد

ز مهر روی توأم آتشیست در سینه

که چرخ سفله از آن سوز در فغان افتاد

نیفکنی نظری سوی ما بهر عمری

[...]

جهان ملک خاتون
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

به بزم دوش حدیث تو در میان افتاد

چو شمعم آتش غیرت در استخوان افتاد

فغان بی‌اثر از طاق دل، اسیر ترا

چو شاخ بی‌ثمر از چشم باغبان افتاد

فتاد بر سر هم دل چو صید، روز شکار

[...]

قدسی مشهدی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

عنان او چو گرفتم دل از فغان افتاد

کنون که وقت فغان بود از زبان افتاد

ز باده روی کس اینگونه لاله گون نشود

مگر به چشم تو این چشم خونفشان افتاد

دل مراست تمنای قوت آهی

[...]

سحاب اصفهانی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

به بند پرسش حالم نمی توان افتاد

توان شناخت ز بندی که بر زبان افتاد

فغان من دل خلق آب کرد ورنه هنوز

نگفته ام که مرا کار با فلان افتاد

من آن نیم که بتانم کنند دلجویی

[...]

غالب دهلوی
 
 
sunny dark_mode