گنجور

فلکی شروانی » دیوان اشعار » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱ - تک بیت

 

هوای فاخته رنگست و ابر بلبل فام

بریز خون خروس ای نگار کبک خرام

فلکی شروانی
 

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل سوم » ابیات » بخش ۶

 

یکی که خوبان را یکسره نکو خوانند

دگر که عاشق گویند عاشقان را عام

دریغم آید چون مر ترا نکو خوانند

دریغم آید چون بر رهیت عاشق نام

محمد بن منور
 

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل سوم » ابیات » بخش ۶

 

دریغم آید خواندن گزاف وار دو نام

بزرگوار دو نام از گزاف خواندن خام

محمد بن منور
 

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل سوم » ابیات » بخش ۶

 

دریغم آید خواندن گزاف وار دو نام

بزرگوار دو نام از گزاف خواندن خام

محمد بن منور
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸

 

چه جوهر است که ماند به چرخ آینه فام

بدو دهند مگر گونه چرخ و آینه وام

به روی آینه ماند ز روی گونه و رنگ

چنانکه آینه ماند به چرخ آینه فام

اگر در آینه صورت همی توان دیدن

[...]

ادیب صابر
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵۲

 

سپهر و مهر چو حجاج کعبه اسلام

به عزم کعبه اسلام بسته اند احرام

یکی ستانه همی بوسدش به رسم حجر

یکی به چهره همی سایدش به شرط مقام

ز یک طرف گلوی گاو می برد ناهید

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۷۲

 

پناه ملک جهان تاج بخش روی زمین

تویی که نعمت تو هست بر خلایق عام

به داغ قهر تو منقاد گشت دیو و پری

به طوق حکم تو گردن فراشته دد و دام

مزاج سرعت عزم و ثبات حلم تو بود

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین

 

اگر به چرخ بر از چرخ او نمونه کنند

نمونه ناطح انوار گردد و اجرام

تنش بخاید شاخ دو شاخه ناهید

زهش بمالد گوش دو گوشه بهرام

ز رشک او بخمد پشت صاحب خرچنگ

[...]

ظهیری سمرقندی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۲

 

به حق آنک بخواندی مرا ز گوشه بام

اشارتی که بکردی به سر به جای سلام

به حق آنک گشادی کمر که می نروم

که شد قمر کمرت را چو من کمینه غلام

به حق آنک نداند دل خیال اندیش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۳

 

به جان عشق که از بهر عشق دانه و دام

که عزم صد سفرستم ز روم تا سوی شام

نمی‌خورم به حلال و حرام من سوگند

به جان عشق که بالاست از حلال و حرام

به جان عشق که از جان جان لطیفتر است

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۴

 

سماع چیست ز پنهانیان دل پیغام

دل غریب بیابد ز نامه شان آرام

شکفته گردد از این باد شاخه‌های خرد

گشاده گردد از این زخمه در وجود مسام

سحر رسد ز ندای خروس روحانی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۵

 

به گوش من برسانید هجر تلخ پیام

که خواب شیرین بر عاشقان شده‌ست حرام

بکرد بر خور و بر خواب چارتکبیری

هر آن کسی که بر او کرد عشق نیم سلام

به من نگر که بدیدم هزار آزادی

[...]

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶

 

که می برد ز من خسته دل به یار پیام

که می رساندش از لفظ من درود و سلام

کرامجال بود کز ملال خاطر او

در افکند سخن من علی الخصوص پیام

کراست زهره که با آن نگار زهره جبین

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷

 

کجاست آن صنم سرو قد سیم اندام

کجاست آن بت خورشید روی ماه غلام

شگرف شاهد شمشاد قد شیرین لب

همای فاخته طوق و تذرو کبک خرام

عقاب کنیه و طاووس حسن و طوطی خط

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۰

 

به حکم قاطع مخدوم سرور اسلام

بهاء ملت و دین خواجه سپهر غلام

کمینه چاکر محکوم بنده فرمانش

به دست خویش که فرمانده است بر اقلام

به چند ساعت روز و کم از دو دانگ شبی

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶

 

به روز مه شده طی بی زماه حجه تمام

به سال هجره خی و عین وبی به دار سلام

مجد همگر
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۶

 

چو بلبل سحری برگرفت نوبت بام

ز توبه خانه تنهایی آمدم بر بام

نگاه می‌کنم از پیش رایت خورشید

که می‌برد به افق پرچم سپاه ظلام

بیاض روز برآمد چو از دواج سیاه

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷

 

حکایت از لب شیرین دهان سیم اندام

تفاوتی نکند گر دعا‌ست یا دشنام

حریف دوست که از خویشتن خبر دارد

شراب صرف محبت نخورده است تمام

اگر ملول شوی یا ملامتم گویی

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸

 

زهی سعادت من که‌م تو آمدی به سلام

خوش آمدی و علیک السلام و الاکرام

قیام خواستمت کرد عقل می‌گوید

مکن که شرط ادب نیست پیش سرو قیام

اگر کساد شکر بایدت دهن بگشای

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲

 

مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام

تو مستریح و به افسوس می‌رود ایام

شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم

چگونه شب به سحر می‌برند و روز به شام

ببردی از دل من مهر هر کجا صنمیست

[...]

سعدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۷
sunny dark_mode