گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۹

 

کریم پارس و اصیل عراق شمس الدین

زهی که ملک ز نام تو یافته اعزاز

توئی که فکر تو گر بر فلک گذار کند

زلوح چرخ بخواند همه دقایق راز

براق قدر تو گر سرکشد ز عالم کون

[...]

مجد همگر
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱ - در وصف شیراز

 

خوشا سپیده‌دمی باشد آنکه بینم باز

رسیده بر سر الله اکبر شیراز

بدیده بار دگر آن بهشت روی زمین

که بار ایمنی آرد نه جور قحط و نیاز

نه لایق ظلماتست بالله این اقلیم

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲ - در لیلةالبراة فرموده‌است

 

شبی چنین در هفت آسمان به رحمت باز

ز خویشتن نفسی ای پسر به حق پرداز

مگر ز مدت عمر آنچه مانده دریابی

که آنچه رفت به غفلت دگر نیاید باز

چنان مکن که به بیچارگی فرومانی

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴۳

 

جزای نیک و بد خلق با خدای انداز

که دست ظلم نماند چنین که هست دراز

تو راستی کن و با گردش زمانه بساز

که مکر هم به خداوند مکر گردد باز

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴۴

 

گروهی از سر بی‌مغز بیخبر گویند

بریده به سر بدگوی تا نگوید راز

من این ندانم، دانم تأمل اولیتر

که تره نیست که چون برکنی بروید باز

سعدی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

غرض ز دیدن شام و دیار مصر و حجاز

اگر حضور عزیزان بود زهی اعزاز

به راه دوست گرت عزم اشتیاق بود

برو که راحت جان است رنج راه دراز

بود حرام سفر بر مسافری که رود

[...]

همام تبریزی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۵

 

مرا که دست به روی خرد نهادم باز

به تَرهاتِ دگر مشتغل ندارد باز

ترا ز من چه خبر در مقام وجد که درد

به حضرت ملکی می‌برم که داند راز

نفاذِ امر به جز عشق را مسلم نیست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۰

 

اگر چنان که تو دانی و من به خلوت راز

شبی دگر به مراد دلت ببینم باز

هزار بار به پایت درافتم از سر درد

به دیده خاک درت بستُرم به سد اعزاز

تو همچو خرمنِ گل پیش و من چو بلبل مست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۶

 

نه محرمی و نه یاری موافق و دم ساز

غم تو با که خورم با که برگشایم راز

بر آسمان به تضرع گرفته‌ام همه‌شب

گهی دو دیده امید و گه دو دست نیاز

دماغ خشک و زبان الکن و قدم مجروح

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۷

 

کجا بود من مدهوش را حضور نماز!

که کنج کعبه ز دیر مغان ندانم باز

مرا مخوان به نماز،ای امام و وعظ مگوی

که از نیاز نمی باشدم حضور نماز

چو صوفی از می صافی نمی کند پرهیز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷

 

منم غریب دیار تو، ای غریب‌نواز

دمی به حال غریب دیار خود پرداز

به هر کمند که خواهی بگیر و بازم بند

به شرط آنکه ز کارم نظر نگیری باز

گرم چو خاک زمین خوار می‌کنی سهلست

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - وله رحمةالله علیه

 

میان کار فروبند و کار راه بساز

که کار سخت مخوفست و راه نیک دراز

ز جنبش تو سبق بردنی نیاید، لیک

بکوش تا ز رفیقان خود نمانی باز

چو حلقه بر در این آستانه سر می‌زن

[...]

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٩٧ - قصیده در مدح علاءالدین محمد

 

مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز

بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز

بناز میگذرانند عمر بیهنران

هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز

زدون نوازی تو هر که بد برهنه چو سیر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٩٩ - وله ایضاً

 

جهان جود و کرم ای پناه اهل نیاز

بروی خلق در خرمی ز لطف تو باز

شکوه و حشمت و اورنگ تاج دولت و دین

که دین ز دولت تو یافت صد سعادت باز

توئی بمرتبه شاهی که بندد از پی نام

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۶٢

 

اگر تنعم و دولت دهد بپوش و بخور

بدوستانت بده آنچه از تو ماند باز

وگر مخالف طبع تو نغمه ئی سازد

مرنج و نیز مرنجان و جان و دل مگداز

که روزگار حرونست و ناگهان بر مد

[...]

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

کجا بود من مدهوش را حضور نماز

که کنج کعبه ز دیر مغان ندانم باز

مرا مخوان بنماز ای امام و وعظ مگوی

که از نیاز نمی باشدم خبر ز نماز

چو صوفی از می صافی نمی کند پرهیز

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - فی نعت سلطان الانبیا و مناقب الائمة اثنا عشر علیهم السلام

 

بدان بزرگ حسینی نوای پرده ی راز

کزو بلند شد آوازه ی نهفت حجاز

علی ثانی و سلطان حیدری نسبت

امام رابع و کسری مملکت پرداز

نشسته خامش و با چار رکن در گفتار

[...]

خواجوی کرمانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

چو خمر عشق تو خوردم سخن نگیرم باز

که هرکه مست شود با همه بگوید راز

بنهب دست بر آورد در ولایت جان

غمت که از سر دل پای می نگیرد باز

بدرگه تو فرو برده ایم پای ثبات

[...]

سیف فرغانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸

 

مرا دلیست گرفتار خطهٔ شیراز

ز من بریده و خو کرده با تنعم و ناز

خوش ایستاده و با لعل دلبران در عشق

طرب گزیده و با جور نیکوان دمساز

گهی به کوی خرابات با مغان همدم

[...]

عبید زاکانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode