سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳
نه هر چه جانورند آدمیتی دارند
بس آدمی که در این ملک نقش دیوارند
سیاه سیم زراندوده چون به بوته برند
خلاف آن به در آید که خلق پندارند
کسان به چشم تو بیقیمتند و کوچک قدر
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
ز چشم مست تو آنها که آگهی دارند
مدام معتکف آستان خمّارند
از آن بخاک درت مست می سپارم جان
که هم بکوی تو مستم بخاک بسپارند
چرا بهیچ شمارند می پرستان را
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۰۰
معاشران که مقیمان کوی خمّارند
چو بنگری ز دو عالم فراغتی دارند
غلام همّت آن عاشقان آزادم
که مُلک هر دو جهان در نظر نمی آرند
حریف خلوت دردی کشان خمّار است
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » اشعار ترکیبی » شمارهٔ ۷ - مخمس
درین زمان که حریفان شکسته بازارند
زر مرا همه از لطف حق خریدارند
اگر چه قلب زنانی که داغ ما دارند
هزار نقد ببازار کاینات آرند
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۴
ز بسکه منتظران چشم در ره یارند
چو نقش پا همهگر خفتهاند بیدارند
ز آفتاب قیامت مگوکه اهل وفا
به یاد آن مژه در سایههای دیوارند
درین بساط که داند چه جلوه پرده درد
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰
بهل ز صورت خوبت نقاب بردارند
که با وجود تو عشاق نقش دیوارند
چگونه خواری عشق تو را به جان بکشم
که پیش روی تو گل های گلستان خوارند
با خلد خواندمان شیخ شهر و زین غافل
[...]
محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۳۹ - مختوم به اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام
جماعتی که دل و جان به عشق نسپارند
به حیرتم! چه تمتع ز زندگی دارند
بر آن سرم که برآرم دمی به خاطر جمع
گرم دو زلف پریشان دوست بگذارند
به صاحبان نظر ساقیا مده ساغر
[...]