گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

جهان جوان شد و عقد بهار می‌بندد

بهار پای جهان در نگار می‌بندد

ز صنع نشو و نما آب و خاک الوان شد

جماد و نامیه خود را به کار می‌بندد

نکاح باغ و بهارست و دایه بستان

[...]

نظیری نیشابوری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰۷

 

ز شکوه گر لبم آن گلعذار می‌بندد

که ره به گریهٔ بی‌اختیار می‌بندد؟

اگر تو در نگشایی به روی من از ناز

به آه من که در این حصار می‌بندد؟

درین ریاض دل جمع غنچه‌ای دارد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰۸

 

زبان شِکوهٔ ما لعل یار می‌بندد

لب پیاله دهان خمار می‌بندد

ز جوش باده خم از جای خویشتن نرود

جنون چه طرف ازین خاکسار می‌بندد؟

غبار خاطر من آن قدر گران‌خیز است

[...]

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۴

 

دلی نسیم به عید بهار می بندد

که پای خود به حنای غبار می بندد

جنون که هیچ ندارد به عقل ویرانی

در خرابه ندانم چکار می بندد

یکی است دوزخ کین و حصار صافدلی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱۳

 

دلی به خاک ره انتظار می بندد

ز گرد خویش چمن را نگار می بندد

کلید باغ دل میکشان نسیم گل است

طلسم توبه به نام بهار می بندد

اسیر شهرستانی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

که طرف از این فلک فتنه بار می بندد

که یک گره چو گشاید هزار می بندد

هوا به روی گل و لاله رنگ می ریزد

بهار پای چمن را نگار می بندد

چمن شکوفهٔ دستار بر سر هر شاخ

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode