گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

بده بیار که می مایه ی حیات من است

ز بدو خلقت من متصل به ذات من است

به وقت صبح درآیم زخواب و برخیزم

به بانگ چنگ که قدقامت الصلات من است

به نزد هر کس از آنجا که ذات ناقص اوست

[...]

حکیم نزاری
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۰۱

 

شراب لعل که سرمایه حیات من است

که جوش خضر جگر تشنه نبات من است

ز بحر تشنه لبی التجا به کس نبرم

دل شکسته من کشتی نجات من است

اسیر شهرستانی
 
 
sunny dark_mode