حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۴
ز بس که در نظرم آفتاب میآید
ز چشمِ مردمکِ دیده آب میآید
همیگذشت به تعجیل و خاطرم میگفت
فرو گریز که مستِ خراب میآید
کبوتری که نشیمنگهش هوایِ دل است
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲
از آن به چشم ترم بیحجاب میآید
که کار آینه گاهی ز آب میآید
اگرچه دیده به پایت نمیتوانم سود
خوشم که اشک منت تا رکاب میآید
چو بینمت نتوانم که ضبط گریه کنم
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸
ز دل غبار به چشم پر آب میآید
همین متاع ز ملک خراب میآید
مپرس مرغ چمن را که سوختهست ای گل؟
ز آتش تو چو بوی کباب میآید
ز فوت تشنهلبان ره تو در گوشم
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹۷
مرا تعجب از آن پُرحجاب میآید
که در خیال چهسان بینقاب میآید
ز نارسایی بخت سیاه در عجبم
که چون به خانهٔ من آفتاب میآید
به حرف بیاثر ما که گوش خواهد کرد؟
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹۸
مرا تعجب از آن پُرحجاب میآید
که در خیال چه سان بینقاب میآید
ز نوشخند تو زهر عتاب میبارد
ز حرف تلخ تو کار شراب میآید
ز روی گرم تو دلها چنان ملایم شد
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸
هنوزم از مژه، کار سحاب میآید
هنوز دجله به چشمم سراب میآید
ز دل به جز کف خاکستری نماند و هنوز
نفس ز سینه چو دود از کباب میآید
به آفتاب هم این خیرگی گمانم نیست
[...]