حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶
صبا تو نکهت آن زلف مشک بو داری
به یادگار بمانی که بوی او داری
دلم که گوهر اسرار حسن و عشق در اوست
توان به دست تو دادن گرش نکو داری
در آن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲
طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری
بکوش خواجه و از عشق بینصیب مباش
که بنده را نخرد کس به عیب بیهنری
می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بیقرار من باشی
چراغ دیده شب زنده دار من گردی
انیس خاطر امیدوار من باشی
چو خسروان ملاحت به بندگان نازند
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱
کَتَبتُ قِصَّةَ شَوقی و مَدمَعی باکی
بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی
بسا که گفتهام از شوق با دو دیده خود
أیا مَنازِلَ سَلمیٰ فَأینَ سَلماکِ؟
عجیب واقعهای و غریب حادثهای
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۱
ز دلبرم که رساند نوازش قلمی
کجاست پیک صبا گر همیکند کرمی
قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق
چو شبنمی است که بر بحر میکشد رقمی
بیا که خرقهٔ من گرچه رهن میکدههاست
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷
دو یار زیرک و از باده کهن دو منی
فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم
اگر چه در پِیام افتند هر دم انجمنی
هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱
به چشم کردهام ابروی ماه سیمایی
خیال سبزخطی نقش بستهام جایی
امید هست که منشور عشقبازی من
از آن کمانچه ابرو رسد به طغرایی
سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳
اگر به لطف بخوانی مَزید الطاف است
وگر به قهر برانی درون ما صاف است
بیان وصف تو گفتن نه حد امکان است
چرا که وصف تو بیرون ز حد اوصاف است
ز چشم عشق توان دید روی شاهد غیب
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۷
من و صلاح و سلامت؟ کَس این گمان نَبَرَد
که کَس به رِندِ خرابات، ظَنِّ آن نَبَرَد
من این مُرَقَّعِ دیرینه، بَهرِ آن دارم
که زیرِ خِرقه کِشَم مِی، کسی گمان نَبَرَد
مَباش غَرّه به عِلم و عمل، فقیه! مُدام
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۳
صبا به مقدم گل راح روح بخشد باز
کجاست بلبل خوشگوی؟ گو برآر آواز!
چه حلقهها که زدم بر در دل از سر سوز
به بوی روز وصال تو در شبان دراز
دلا! ز هجر مکن ناله، زان که در عالم
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۵
به جد و جهد چو کاری نمیرود از پیش
به کردگار رها کرده بر مصالح خویش
به پادشاهی عالم فرو نیارد سر
اگر ز سِرِّ قناعت خبر شود درویش
بنوش باده که قَسّام صُنع قسمت کرد
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۳
ببین هلالِ محرّم بخواه ساغر راح
که ماه اَمن و اَمان است و سال صلح و صلاح
نزاع بر سر دنیای دون گدا نکند
به پادشه بِنه ای نور دیده کوی فلاح
عزیز دار زمانِ وصال را، کـآن دَم
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۶
به فر دولت گیتی فروز شاه شجاع
که با کسم نبود بهر مال و جاه نزاع
بیار می که چه خورشید مشغل افروزد
رسد به کلبه درویش نیز فیض شعاع
صراحتی و حریفی خوشم زدنیا بس
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳۴
مباد کس چو من خسته مبتلای فراق
که عمر من همه بگذشت در بلای فراق
غریب و عاشق و بیدل غریب و سرگردان
کشیده محنت ایام و داغهای فراق
اگر به دست من افتد فراق را بکشم
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳۶
بیار باده و بازم رهان ز مخموری
که هم به باده توان کرد دفع رنجوری
به هیچ وجه نیابد چراغ مجلس انس
مگر به روی نگار و شراب انگوری
به سحر غمزه فتان هیچ غره مباش
[...]
حافظ » مقدّمهٔ جمع آورندهٔ دیوان حافظ
غزلسرایی حافظ بدان رسید که چرخ
نوای زهره به رامشگری بهشت از یاد
بداد داد سخن در غزل بدان وجهی
که هیچ شاعر از آنگونه داد نظم نداد
چو شعر عذب روانش ز بر کنی گویی
[...]