گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

مرا چه غم که مرا سرزنش کنند و ملامت

که من معاینه دیدم جمال روز قیامت

اگر تو نیز طلب گار آن شوی که ببینی

ز بود خود به در آیی کفایت است و کرامت

نه در میان بلایی که بر کنار ، پس این جا

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱

 

بیا و بوسه بده از آن لبان خندانت

که در دلم زدی آتش به آب دندانت

به ابروان خوش آشفته کردی ام با خود

چه دید خواهم از آن چشم های فتانت

مرو دمی بنشین تا شکستگان‌ فراق

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸

 

همین که بانگ بر آید که فالق الصباح

غذای روح طلب کن بخواه کوزه راح

اگر جماد نیی جنبشی کن ای غافل

مباش کم ز وحوش و طیور وقت صباح

برای دفع مخالف گر اتفاق افتد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲

 

مرو درو که محیطی ست عشق پر تمساح

فرو نشین چو نزاری به عزلت ای سبّاح

گرت ز خویش به در آورد به کشتی لا

ازین محیط به الّا الله ت برد ملاّح

کسی ز عالم ظلمت نیامدی بیرون

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳

 

خواص باد بهشت است در نسیم ریاح

همین که بانگ برآید بخواه کاسه ی راح

صبوحیانِ مشوّق به های و هوی کنند

ندای صبح و موذّن به فالق الاصباح

همین فریضه ی وقت است سنّت حکما

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴

 

ترا که صحبت اهل دلی نکرده فتوح

بقای خضر چه دانی چه بود و کشتی نوح

شود چو چشمه خورشید نور بخش دلت

گرت ز جام صفا می دهند وقت صبوح

چو راح در سرت افتد به راه عقل مرو

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸

 

خوش است مجلس اخلاص امّتان مسیح

شراب های مصفّا زساقیان ملیح

مباد مدرسه و خانقه که بیزارم

ز عالمان شنیع و ز زاهدان قبیح

خطیب بر سری منبر چه ژاژ می خاید

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۰

 

چه شور از آن لب شیرین که در جهان افتاد

ز قامتت چه قیامت که در زمان افتاد

میان ما و شما وعده ی کناری بود

تو با کنار شدی فتنه در میان افتاد

بسوخت صفحه رویم ز آب گرم سرشک

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۵

 

خدای با تو کسی را دل آشنا مکناد

وگر کند چو من از خان و مان جدا مکناد

چو من ضعیف و حزین و نزار مرغی را

به دام و دانه ی عشق تو مبتلا مکناد

اسیر عشق تو کردم دل از طریق صواب

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۶

 

زمانه گرچه بسی بر سرم نهاد

کمند زلف تو باری دگر به دستم داد

خوشا حیات به رویت که زنده زان نفسم

که با تو باز ملاقاتم اتفاق افتاد

بلی حصول مراد از حیات جسمانی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲

 

مرا دلی ست که هر لحظه در بلا افتد

به دستِ خیره کُشی چون تو مبتلا افتد

مرا خیال بر آن داشته ست و ممکن نیست

که گوهری چو تو در دستِ هر گدا افتد

به یادگار دلی داشتم فرستادم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۸

 

چه چاره سازم اگر آن نگار برگردد

نهان شود ز من و آشکار برگردد

حجاب کردم با خود ز بیمِ طعنه و لیک

به طعنه کی دلم از غم گسار برگردد

از آن حجاب نمایم چو یار مستورست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹

 

چه می کنم ز دلی کو ز یار برگردد

روا بود که چنان دل ز دیده در گردد

مرا نباشد از آن دل که گر به جان آید

ز جورِ دوست بنالد ز عهد برگردد

دلم ز پایِ تو ای دوست بر نتابد سر

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۱

 

دلم ز جورِ تو خون گشت و برنمی‌گردد

ز راهِ دیده برون گشت و برنمی‌گردد

چه سخت‌جان است این آهنین‌صفت دلِ من

که در فراقِ تو خون گشت و برنمی‌گردد

به پایِ هجر در افتاد و برنمی‌افتد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۵

 

فراقِ یارِ سفر کرده رویِ آن دارد

که قصدِ جانِ منِ زارِ ناتوان دارد

دلِ سبک سرم از جان ملال خواهد کرد

مگر که بختِ سبک سارِ سرگران دارد

غلامِ هم نفسی ام که یک نفس با من

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹

 

نه پسته چون دهنِ تنگِ یارِ من دارد

نه باغ چون رخِ گل رنگِ یارِ من دارد

به حسن و ناز و به غمز و کرشمه سرو به باغ

همی خرامد اگر [ سنگِ ] یارِ من دارد

خروش زهره ز بامِ سیم فلک به صبوح

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۲

 

نه بخت با منِ مسکین سری به ره دارد

نه یارم از منِ بی چاره یاد می آرد

بیا و بر ورقِ رویِ زعفرانم بین

که دیده ژاله به رخ بر چو لاله می بارد

مراد حاصل و من غافل و همین باشد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۹

 

نه محرمی که پیامی به یار بگذارد

نه هم دمی که دمی خاطرم نگه دارد

چنان ستیزه نداند سپهرِ بی رحمت

که خون ز دیدۀ من دم به دم فرو بارد

جهانِ سست قدم ار شکسته حالی را

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۰

 

وداع یار گرامی نمی توانم کرد

که احتمال سفر زار وناتوانم کرد

زدوستان شفیقم که می رسد فریاد

ز دست دل که دگر باره داستانم کرد

ز کارنامه افعال دل یکی این است

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۱

 

وداع یار گرامی نمی توانم کرد

که بیش زَهرِ جدایی نمی توانم خورد

چه طالع است مرا بر سفر چنین همه سال

که روزگار سفر کار ما به جان آورد

چو حاصل دگرم نیست جز عذاب فراق

[...]

حکیم نزاری
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۵
sunny dark_mode