گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۵

 

شراب یاس به جام و سبوی ما بگذار

شکسته رنگیِ ما را به روی ما بگذار

اگر شراب، اگر خون دل، اگر الماس

تو گوشه گیر و به کام گلوی ما بگذار

به کشتزار غم، ای اشک، صد نظر دارم

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶

 

چگونه سوز غم او دهم به سوز دگر

که دل فروغ نیابد به دلفروز دگر

شراب عشقم اگر بو کنند محشریان

سوال روز قیامت فتد به روز دگر

ز امر و نهی محبت رسوم شرع مجو

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱

 

همین معامله ما را بس است با زنار

که با طبیعت ما گشته آشنا زنار

تمام عمر به تسبیح کرده ام بازی

کجا طبیعت طفلانه و کجا زنار

من و تو بیهده کوشیم خود به این قسمت

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۵

 

مده تسلی ام از صلحِ بیم دار هنوز

که می شوم به فریبت امیدوار هنوز

مباد روز قیامت، به وعده گاه بیا

که دل نشسته در آن جا به انتظار هنوز

به دست بوس تو از ذوق، جان برآمد، لیک

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۰

 

نگویمت بنشین در قدح شراب انداز

کرشمه ای کن و یک شهر در خراب انداز

زبان ناز فصیح و لب نیاز به مهر

بیا و طرح سؤالات بی جواب انداز

همه نتیجهٔ سیرابی است خامی ما

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷

 

به گوش صبر دلا نالهٔ شبانه مکش

سمند شوخ مزاج است، تازیانه مکش

نگویمت که به دل های ریش رحمی کن

شکست قیمت عنبر، به زلف شانه مکش

چنین به آتش گل، عندلیب، در گلشن

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۹

 

منم که می کنم از درد بی کرانهٔ خویش

مگو، مگو ز غم، آرایش زمانهٔ خویش

فلک به چرب زبانی، گدای فرصت نیست

به مدعی ندهی، گوهر یگانهٔ خویش

ز نفخ صور نه توفان نوح بی خطر است

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰

 

کجاست نشتر مژگان دوست تا دل ریش

هزار چرخ زند بی خودانه بر سر بیش

تو هم ز بتکده آیی و طواف کعبه کنی

اگر نقاب گشایم ز حسن طینت خویش

همه ز عاقبت اندیش اند سرگردان

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱

 

ملک به سهو نویسد چو نامهٔ ستمش

سزد که خون شهیدان تراود از قلمش

کدام نامهٔ بیداد از او نوشته ملک

که من به قطرهٔ اشکی نوشته ام رقمش

چگونه جور به عنوان لطف بنویسد

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶

 

شهید او که بود آب و رنگ یاقوتش

نهند خضر و مسیحا به دوش تابوتش

خوش آن سعادت مرغی که می کند در دام

کرشمهٔ تو ز اوج هوای لاهوتش

ضعیف تر شود ار نعمتش ز باده دهند

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹

 

به عمرها ننهم پا برون ز خانهٔ خویش

نگاهبان خودم من بر آستانهٔ خویش

به هر طریق که بگذشته بی تاسف نیست

به سوز و داغ دی و عشرت شبانهٔ خویش

در آن دیار دلم کرده خو به بد مستی

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۵

 

اگر تو خنده کنی از گل و شراب چه حظ

وگر تو زهر دهی تشنه را ز آب چه حظ

اگر نه سایهٔ حسن تو جویم از خورشید

ز دشمنی شب و مهر آفتاب چه حظ

کمالِ حسنِ درونِ جمال در جلوه است

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷

 

چنین که آمده منظور لطف شاه چراغ

به ناز گو بشکن گوشهٔ کلاه چراغ

ز نور معرفت حق، شاه در سخن است

صباح طلعت خورشید و شامگاه چراغ

به روشنی شب و روز زمانه یکسان است

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۸

 

منم که پارهٔ دل در دهان غم دارم

به زیر ناصیه صد آستان غم دارم

دلی که زخم پذیری کند نمی بینم

وگر نه تیر نفس در دهان غم دارم

اگر چه جان به غمت داده ام، به گفتهٔ خویش

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۱

 

منم که بهر دل اسباب داغ می دزدم

نسیم گلشن غم در دماغ می دزدم

دمی که بر نفس اهل درد می جوشم

هزار شعله از دود چراغ می دزدم

ز بهر آن که چکانم به کام تشنه لبان

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۶

 

چه غم ز رفتن این است، می کشد اینم

که غم تو به بازیچه می برد دینم

فروغ آیینه ام بی چراغ مجلس نیست

کجاست سرمه کش دیدهٔ خدا بینم

امام شهر که مستم ندیده، حیران بود

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۸

 

خوش آن جهان چو من از داغ دل کباب شوم

زمانه را کنم آباد اگر خراب شوم

بر آن شدم که چنان آتشی برافروزم

که در میانهٔ آن تا ابد کباب شوم

دهان شیشه گشاد است، عشق نزدیک است

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۲

 

چو لاله گون شوی از باده، در چمن مستم

چو مشک بیز کنی طره، در ختن مستم

دل برهمنم، از سایهٔ صنم داغم

دماغ بلبلم از نکهت چمن مستم

نه شکل سبحه شناسم نه صورت محراب

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۳

 

از آن ز بادهٔ شوق تو هوش جان دزدم

که لذت غمت از او نهان دزدم

تو گرم رانی و سوزم که چون رسی بر من

چگونه شیوهٔ گرمی از آن عنان دزدم

خوش آن وصال که هر دم حلاوت نگهت

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۲

 

منم که آب گل و رنگ لاله می طلبم

در این لباس شراب دو ساله می طلبم

شکست جام شرابم ز سنگ توبه، ولی

در این خزان دیت خون لاله می طلبم

ز باده توبه حرام است در شریعت عشق

[...]

عرفی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode