گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۲۷

 

چنان از صحبت گردنکشان گریزانم

که همچو سیل گریزد ز کوه افغانم!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۲

 

برای یک لب نان دربدر چه میگردی؟

تو راه درگه حق را مگر نمیدانی؟!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۸

 

به دوست روی دو عالم تو آشنای که‌ای

جهان گدای در اوست، تو گدای که‌ای؟!

واعظ قزوینی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

جنون نمی کند از خویشتن جدا ما را

چه احتیاج به یاران آشنا ما را

اگر چه ساده خیالیم ساده لوح نه ایم

کدام وعده چه دل دیده ای کجا ما را

کشیده تیغ و تغافل گرفته دامانش

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

ز بسکه گردش چشم تو دیده مست مرا

ز دل ربوده به غیر از تو هر چه هست مرا

ز خاکساری خود در طلسم آرامم

نمی رسد چو غبار آفت شکست مرا

عبث چه منت دریوزه بهار کشم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

جنون به مستی و هشیاری آزمود مرا

ز بسکه محو تو بودم ز خود ربود مرا

برای خاطر او قبله گاه دل شده ام

اگر دچار شود می کند سجود مرا

گداخت شکوه ی رنگ و به پیش چاره گران

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

چو شمع سوختگی تر کند دماغ مرا

نگاه گرم دهد روشنی چراغ مرا

بهار تشنه خونم شود اگر داند

که آب تیغ تو سرسبز کرده باغ مرا

به عزم کوی تو آواره چمن شده ام

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

اگر ز درد نشانی بود فغان تو را

شکستگی نکند صید استخوان تو را

به راه بیدلی خود چو عکس آینه باش

که از تو شوق کند جستجو نشان تو را

برو ز خاطر پرواز تا به گلزاری

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

نکرده شکوه بیجا زیارت لب ما

اثر ز خود رود از انتعاش یارب ما

نه از نزاع وبالی نه از جدل خللی

فروغ آینه صاف ماست کوکب ما

غبار خاطر پرواز گل نمی گردیم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

چه حرف مهر و وفا گوش کرده ای از ما

چه دیده ای که فراموش کرده ای از ما

بهار سوختگی چاک دلق عریانی است

چه شعله ها که قصب پوش کرده ای از ما

مباد دردسر قیل و قالت ای غفلت

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

دگر چه باده به پیمانه می کند دل ما

که مشق گریه مستانه می کند دل ما

به جان شکافی مژگان قسم که شب همه شب

خیال زلف تو را شانه می کند دل ما

فضول قدر نفهمیدگی نمی داند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

گداخت بر لب حسرت ترانه دل ما

تبسمی کن و بشکن بهانه دل ما

سلم فروخته خرمن به برق ناکامی

دمیدن و ندمیدن ز دانه دل ما

حباب چشمه نزدیک راه تفرقه ایم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

بهار تنگدلی سبز کرد حاصل ما

عبیر غنچه غبار خرابه دل ما

زموج چون نشناسد جوهر تیغش

هنوز شوق ندانسته گشت قاتل ما

حباب چشمه نزدیک راه تفرقه است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

ز عندلیب چه پرسی نشان خانه ما

که پی نبرده صبا هم به آشیانه ما

نهاده بر لب ما عشق مهر خاموشی

که گوش کس نکند نوبر ترانه ما

بهار رفت و نچیدیم جز گل حسرت

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

پری رخی است عرق کرده عکس ماه در آب

بساط آینه وا می کند نگاه در آب

فریب خورده دل گر به طرف جو گذرد

حباب می شکند گوشه کلاه در آب

جنون نه زحمت کشتی کشد نه منت موج

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

ز گر مخوییت آتش ز لاله زار گریخت

ز زهر چشم تو صیاد از شکار گریخت

مگر به گردش چشم تو سال عاشق گشت

که عید ناشده امسال او به پار گریخت

رمیده شهر به صحرا ز دل تپیدن من

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

چنان زخوی تو هر کس به هر دیار گریخت

که دشت در صدف و بحر در غبار گریخت

به دیده دشت غزال رمیده می آید

مگر ز وحشت مجنون بیقرار گریخت

تپیدن دل ما رنگ بند وحشت شد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

دلی ز دور به صد رنگ می‌نمایندت

چو آب گشت دلت سنگ می‌نمایندت

تو مست باده نیرنگ و مطربان پرکار

چه نغمه‌ها ز یک آهنگ می‌نمایندت

توکل تو بلند است و آرزو فربه

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

تو را ز حسن بهار جمال سیراب است

مرا ز عشق خزان ملال سیراب است

به رنگ آینه از جوش سبزه خط یار

ریاض خاطر صاحب کمال سیراب است

چرا ز سایه پرواز من چمن ندمد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

چو نیست قدر وفا طاقت جفا عبث است

ادب به کار نمی آید و حیا عبث است

بهار عمر خزان کردم و ندانستم

که عهد با گل و پیوند با صبا عبث است

کسی به این همه بیگانگی چه چاره کند

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۴۳۳
۴۳۴
۴۳۵
۴۳۶
۴۳۷
۵۷۶
sunny dark_mode