گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۸۲

 

زهی نگاه تو با فتنه گرم همدوشی

به دور خط تو خورشید در سیه پوشی

ز قرب زلف دل آشفته بود، غافل ازین

که در دو روز کشد کار خط به سرگوشی

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۸۳

 

ز چهره تو چو خوشید نور می بارد

اگر تو در دل شبها ستاره بار شوی

به اعتبار جهان التفات اگر نکنی

به دیده همه کس ز اهل اعتبار شوی

اگر ز نعمت الوان به خون شوی قانع

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۹۵

 

بهار می گذرد، سیر گلستانی کن

به آشیان چه فرو رفته ای، فغانی کن

مباد خیره شود آرزوی خام طمع

به وقت خواب گل بوسه را نشانی کن!

ترا به خلق، تماشاییان شناخته اند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۹۶

 

به هرزه ناله و فریاد ای سپند مکن

اگر ز سوختگانی صدا بلند مکن

مباد ز هر ندامت گزد زبان ترا

به تلخکامی عشاق نوشخند مکن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۹۷

 

یکی هزار شد از عشق ناتمامی من

ز آفتاب قیامت فزود خامی من

کمال چون مه نو بوته گدازم شد

به از تمامی من بود ناتمامی من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۱۳

 

یکی هزار شد از خط سبز، شهرت او

ازین غبار بلندی گرفت رایت او

اگر چه بود گلوسوز آن لب شکرین

شد از خط عسلی بیشتر حلاوت او

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۱۴

 

اگر ز تیغ کند روزگار افسر تو

برون نمی رود این باد نخوت از سر تو

ز سرکشی تو نبینی به زیر پا، ورنه

به لای نفی بنا کرده اند پیکر تو

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۳۴

 

ز عشق بی مژه تر نمی توان بودن

بهار بی می و ساغر نمی توان بودن

دلم ز کنج قفس تا گرفت دانستم

که در بهشت، مکرر نمی توان بودن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۳۵

 

خوش است چاشنی سود در زیان دیدن

رخ بهار در آیینه خزان دیدن

چه خوب کرد که بلبل خزان ز گلشن رفت

شکسته رنگی گل را نمی توان دیدن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۵۲

 

کند چه نشو و نما دانه زمین گیری

که در گذار ندیده است ابر تصویری

مبرهن است ز شبنم ربایی خورشید

که در بساط فلک نیست دیده سیری

به هر که نیست به حق آشنا، ندارد کار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۵۳

 

زهی نگاه تو با فتنه گرم همدوشی

به دور خط تو خورشید در سیه پوشی

ز قرب زلف دل آشفته بود، غافل ازین

که در دو روز کشد کار خط به سرگوشی

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۵۴

 

ز چهره تو چو خوشید نور می بارد

اگر تو در دل شبها ستاره بار شوی

به اعتبار جهان التفات اگر نکنی

به دیده همه کس ز اهل اعتبار شوی

اگر ز نعمت الوان به خون شوی قانع

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۶۶

 

بهار می گذرد، سیر گلستانی کن

به آشیان چه فرو رفته ای، فغانی کن

مباد خیره شود آرزوی خام طمع

به وقت خواب گل بوسه را نشانی کن!

ترا به خلق، تماشاییان شناخته اند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۶۷

 

به هرزه ناله و فریاد ای سپند مکن

اگر ز سوختگانی صدا بلند مکن

مباد ز هر ندامت گزد زبان ترا

به تلخکامی عشاق نوشخند مکن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۶۸

 

یکی هزار شد از عشق ناتمامی من

ز آفتاب قیامت فزود خامی من

کمال چون مه نو بوته گدازم شد

به از تمامی من بود ناتمامی من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۱

 

چو ساخت قد ترا حلقه عمر پا به رکاب

اشاره ای است که بر در زن از جهان خراب

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۸۸

 

چه نسبت است به یوسف رخ نکوی ترا؟

برید از دو جهان هر که دید روی ترا

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۸۹

 

مسنج با دل شب فیض صبح انور را

چه نسبت است به عنبر، بهار عنبر را؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۹۰

 

چه آتش است به جان این دل مشوش را؟

که می خورد چو می ناب خون آتش را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۹۱

 

حذر ز ناخن الماس نیست داغ مرا

که برگریز بود برگ عیش باغ مرا

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۰۴
۴۰۵
۴۰۶
۴۰۷
۴۰۸
۵۷۷
sunny dark_mode