گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۹

 

زهی رخ تو نموداری از بهشت خدا

نهال قد تو برهان عالم بالا

گرفته راهی عشق از ملال خاطر ماست

حباب در گره افکنده کار این دریا

خوشا کسی که ازین تنگنای بی حاصل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۰

 

(مده ز دست درین فصل جام صهبا را

که موج لاله به می شست روی صحرا را)

(جنون ما به نسیم بهانه ای بندست

بس است آتش گل دیگجوش سودا را)

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۱

 

اسیر ساخت به یک خنده نهان ما را

گشاده رویی گل کرد باغبان ما را

وصال او به نسیم ملامت ارزان است

تفاوتی نکند حرف باغبان ما را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۲

 

چنان ز ساده دلی ها رمیده ام ز کتاب

که بوی خون به مشامم رسید ز سرخی باب!

تمام شب به خیال تو عشق می بازم

ز سادگی به کتان صاف می کنم مهتاب

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۱

 

چه حاجت است به می لعل سیر رنگ ترا؟

نظر به پرتو خورشید نیست رنگ ترا

دم از ثبات قدم می زند ز ساده دلی

ز دور دیده هدف جلوه خدنگ ترا

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۲

 

خوش آن شبی که کنم مست دیده بانش را

به دست بوسه دهم خاک آستانش را

حدیثی از گل رخسار او که می گوید؟

که همچو غنچه پر از زر کنم دهانش را

گلی که نیست به فرمان او، چو نافرمان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۳

 

سرشته اند به دیوانگی سرشت مرا

نمی توان به قلم داد خوب و زشت مرا

مرا به ریزش ابر بهار حاجت نیست

رگ بریده تاکی بس است کشت مرا

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۴

 

ز ناز بوسه لب دلستان نداد مرا

به لب رسید مرا جان و جان نداد مرا

به صبر گفتم ازان لب، دهن شود شیرین

خط از کمین بدر آمد امان نداد مرا

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۵

 

نمی کشد دل غمگین به صبحگاه مرا

که دل ز چهره خندان شود سیاه مرا

ز هرزه خندی گل پاکشیدم از گلزار

در گشاده نهد چوب پیش راه مرا

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۶

 

سلاح جوهر ذاتی است شیرمردان را

چه حاجت است به شمشیر تیزدستان را؟

ز خون هر دو جهان دست عشق مستغنی است

چه احتیاج نگارست دست مرجان را؟

بر آن گروه حلال است دعوی همت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۷

 

ز جلوه تو حیاتی است خاکساران را

که خون مرده شمارند آب حیوان را

چو برق بگذر ازین خاکدان که در یک دم

سفال تشنه کند آه گرم، ریحان را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۸

 

بهار مایه غفلت بود گرانان را

شکوفه پنبه گوش است باغبانان را

چراغ گل به نسیم بهانه ای بندست

مبر به سیر چمن آستین فشانان را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۹

 

به دست شانه مده زلف عنبرین بو را

به خود دراز مگردان زبان بدگو را

به روی او سخنان درشت خط مزنید

شکسته دل مپسندید رنگ آن رو را

گرفته اوج به نوعی کساد بازاری

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۰

 

چه نسبت است به روی تو روی آینه را؟

که خشک کرد فروغ تو جوی آینه را

به یاد روی تو با گل خوشم که طوطی مست

به یک نظر نگرد پشت و روی آینه را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۱

 

چو آفتاب بکش جام صبحگاهی را

به خاکیان بچشان رحمت الهی را

نماز اگر نکنی اختیار آن با توست

مباد فوت کنی آه صبحگاهی را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۲

 

گذشت عمر و نگردید پخته طینت ما

به آفتاب قیامت فتاد نوبت ما

صدای آب روان خواب را گران سازد

ز خوش عنانی عمرست خواب غفلت ما

مقام نشو و نما نیست این نشیمن پست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۱۴

 

(دلم ز سینه به آن زلف تابدار گریخت

ز چارموجه غم در دهان مار گریخت)

(خوشا کسی که ازین سایه های پا به رکاب

به زیر سایه آن سرو پایدار گریخت)

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۱۵

 

مرا گشایش خاطر ز دامگاه بلاست

کمند وحدت من چارموجه دریاست

گره ز کار کریمان گشاده گردد زود

حباب نیم نفس بار خاطر دریاست

گریختیم به خاک از سپهر و غافل ازین

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۱۶

 

سیاه روی کتاب از ورق شماری ماست

شبی که صبح ندارد سیاهکاری ماست

ز شوق، جسم گران را چنان سبک کردیم

که وقت فکر، ردیف فلک سواری ماست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۱۷

 

ترا که پنبه گوش شعور سیماب است

نفس کشیدن محشر فسانه خواب است

هوای وادی غفلت رطوبتی دارد

که پای ریگ روان در شکنجه خواب است

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۰۰
۴۰۱
۴۰۲
۴۰۳
۴۰۴
۵۷۷
sunny dark_mode